دلبر

Posted on at



تاکی ز هجرت ای شوخ بی باک


خون بارم از چشم ریزم بسر خاک


مثلت ندیده چشم زمانه


نا گشته بر پا ایوان افلاک


بسیار خوبان دیدم ندیم


درفن شوخی همچون تو چالاک


در کوره غم تا چند سوزی


جسم ضعیفم مانند خاشاک



از لطف گاهی گر سویم آیی


مانی قدم را در چشم نمناک


تن فش راهت سر خاک پایت


گردد فدایت این جان عمناک


زهری که باشد از دوست مخفی


هرگز نخواهیم از غیر تریاک




About the author

160