عشق آتشی

Posted on at


 

یک خانواده  ثروتمند که در شهر زندگی می کردن اسم این مرد ثروتمندش شهاب  بود یک پسر بنام بهرام داشت شهاب یک خانه تا بستانی در یک روستا ی بسیار سر سبز داشتن در آن خانه تابستا نی یک خانواده  به حیس باغ بان زندگی میکرندن این خانواده سه نفر بودن پدر ومادر و یک دختر داشت   بنام نر گس    و نرگس مکتب نرفت بود خواندن نوشت یا نداشت

 

شهاب با خانواده خودبرای روخستی ها ی تابسانی در روستای در خانه تابستانی آورد نرکس پدر مادر برای استقبال آنها آمدن بهرام با دیدن نرکس خوشحال شد بهرام دست خود پش آورد گفت من بهرام هستم نرکس هم دست 

داد گفت من هم ن  رگس هستم

آن طرف سالون رفتن مادر نرکس برای آنها قوه درست کرد آنها در کنار گل هانشست نودن نرگس سینی قوه آمد ه بهرام هردر چشم مش به طرف نرگس بود وقت شب شد همه طرف اطاق های خود رفتن بهرام از نرگس پرسان کرد که اطاق کدام است بهرام فکر می کردکدام پنجر پنجر اطاق نرگس است

نا گهان نرگس با لباس خواب نازک در تن داشت پرده ر

ا کنار زد بهرام اورا در آن حالت دید اینگر تمام بدنش آتش گرفت بود بهرام تا صبح خواب در چشمای بهرام نیامد در کنار پنجره بود وقت صبح شد نرگس برای دادن آب به گل ها آمد بهرام گفت برای من بد دست خود طرف او دراز دست نرگس مخکم فشار داد در چشماها نرگس غرق شد

بهرام این قدر دست او فشار می داد نرگس مهفمید بهرام او دوست دارد اما به روی خود نیاورد بهرام از نرگس خواهش کرد برای دیندن روستا اورا کمک کند نرگس قبول کرد آنها در کنار دریاچه نشست بودن بهرام برای گفت   تو چه کس ار دوست داری نرگس سکوت کرد هیچ چیز نگفت

 از چند دقیقه حمان سوال را نرگس بهرام کرد او گفت من من من تورا دوست دارم عشق تو هستم ب

نرگس ناراحت شد از کنار بهرام برخاست بهرام دست او گرفت گفت نرگس ازوقت آمدم تو را دیدم قلبم آتش گرفت دارم می سوزم توتنها کسی هستی میتوانی این آتش خاموش کنی اگر توبری من خاکستر میشم نرگس درچشمای بهرم نگاه می کرد نرگس بهرام در آغوش گرفت بهرام او را این قدر فشار داد

 

نفسش قد بش هردو هم دیگر خود بوسیدن دوساعت در آغوش هم بودن وهم دیگر بوس باران کردن وفت شب شد هر دو در اطا ق های خود رفتن در نیم شب بهرام یک را پیدا کردازپنجره داخل اطاق نرگس شد آنها تا صبح روی یک تخت در آغوش هم خواب بودن صبح می شد بدو این که کسی خبر ش ازهم جدا میشدن بعداز چند روز نرگس 

حامله شد نرگس بسیار ناراحت شد

بهرام  این جریان برای مادر و پدر خود گفت اما خانواده بهرام قبول نکردن نرگس بسیار ناراحت بود اشک می ریخت بهرام او در آغوش گرفت او را فشار داد گفت من تورا تنها نمی گذارم تو تنها من در تو پنهانم تودر من  پدر بهرام  او را ثروت خود محروم کرد بهرام با نرگس عروسی کرد آنها در یک کلبه زندگی میکردن و هم دیگر خود

را دیوانه وار دوست داشتن ثمری ازداوج یک دخترک زیبا است.هر دو لظه شماری میکردن برایرسیدن شب



About the author

160