در لابلای دفتر خاطرات کهنه که از سالهای سال است اکنون چیزهای را دریافت کردم که مرا دوباره به خاطرات کهنه برگشتاند. این خاطرات کهنه سپری شده بود اما اینک دوباره تازه شده، به تنهای مبتلا شده ام زیرا خاطراتم همه در ظلمت تنهایی اسیر بودند، دستانی را میخواستم که نوازشم کنند اما دستانی را یافتم که مرا از پشت خنجر زد و بیشتر تنهایم کرد، گوشی خواستم که بشنود دردهایم را و آنان را در خود پنهان کند و بگذارد تا من با گفتن این درد ها آرام شوم اما! این گونه نکرد و تمامی درد هایم را به همه آشکار کرد و من بیشتر اسیر تنهایی شدم.
به چشمی دل بستم که مرا در خود من دریابد، اما باطنم را درباد کرد، تنهایی هایم روز افزون شد، پای خواستم تا هم قدمم گردد اما رهایم کرد و رفت، من باز نیز تنها شده بودم و تصمیم گرفتم تمامی این رخ داد ها را در دفتری بنویسم که عنوان خاطرات را به خود بگیرد. تمامی دوستانم رهایم کردند به من خیانت کردند و به تنهایی مبتلایم کردند. همه این رخ داد ها فراموش شده بود، اما حال که دوباره این دفتر را باز کردم دیدم که چی دورانی را سپری کرده بودم.
حال میدانم که تنهایی بهتر از آن چیزیست که ما میخواهیم. زیرا تنهایی لذتی دارد که در هیچ جمعی نمیتوان آن را حاصل کرد. حال میدانم که در تنهایی هیچ کس چز خدا با تو نیست و خدا تورا در هیچ لحظه ای تنها نمیگذارد. تنهایی بهترین موقع برای راز و نیاز با خدای من است که فقط او را تصور کنم و با آن سخن بگوییم. من برای داشتن این لحظه حاضر به انجام هر کاری هستم تا با خدای خود تنها باشم. تنهایی را با وجود همه درد هایش دوست دارم فقط به دلیل این که تنهایی بهترین لحظه ایست که با خدا باشم.
برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه عبدالله هاتفی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:
http://www.filmannex.com/Hatifi-Herat/blog_post