گفتم که گار من جفا جوست
هم صحبت جاهلان بدخوست
این شیوه ز دلبران نه نیکوست
ناگاه در آمد از درم دوست
لب خند کنان چو غنچه در پوست
چون خنده جان فزایش دیدم
حرف از لب شکرش شنیدم
از باغ مراد گل بچیدم
پیش قدمش بسر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست
ای شوخ ستم شعار پر فن
گه گه نظری بجانب من
آن عهد قدیم خویش مشکن