مغرور مشو هیچ گر از خود خبر هستی
یری بتو معلوم شود حال بدو نیک
روزیکه ازین منزل چر حدثه رستی
جز تیغ دوا بروی تو و آن چشم می آلود
شمشیر ندید است کسی در کف دستی
چشم تو و صد غمزه بهر غمزه بلایی
زلف تو و صد حلقه بهر حلقه شکستی
گفتم که جواب غزل کیست خرد گفت
مخفی نه ترا گفتم از این مرتبه پستی