زنده گی نامه ی یک دختر افغان-بخش نخست

Posted on at


دختر بدبختی در خانواده ی خیلی فقیر در یکی از دهات های شهر زنده گی میکرد, پدرش فلج و ناتوان بود, خودش و مادرش در خانه ها کار میکردند. برادرش که سن کم داشت نان آور خانواده بود. او زمین ها را کشت و زرع میکرد و زحمت زیادی را متحمل میشد تا یک لقمه نان حلال برای خانواده خود بیاورد.


آن دختر بیچاره در خانه ها سخت کار میکرد و تلاش زیادی میکرد تا به خانواده ی خود کمک کند, روزی برای این دختر 12 ساله یک مرد 40 ساله خواستگار آمد, دخترک بیچاره اشک از چشمانش به مانند رود جاری شده بود و برای پدرش میگفت: پدر جان برایت به همانند یک نوکر کار میکنم, فقط مرا به این مرد پیر ندهید ولی پدرش قبول نکرد و او را به مرد پیر داد.



پدر دختر از آن مرد شیر بها خواست, آن مرد هیچ چیزی در دست و بالش نبود و در اصل از خودشان فقیر تر بود. پدر دختر برای داماد خود گفت بجای شیر بها باید دختر دوم خود را به من بدهی تا من او را بفروشم و آن مرد هم قبول کرد.


دختر بدون کدام جهیزی به خانه ی شوهر رفت, شوهرش خرچران بود و مزدش هم ماهی یک کیلو گندم بود, آن دختر از زمانی که کمی بزرگ شده بود تا زمانی که عروس شده بود به خانه های مردم لباس و فرش میشست, پاک کاری میکرد و خیلی زحمت میکشید تایک لقمه نان بدست بیاورد و چرخ زنده گی اش همیشه در حال حرکت بود.



او در سن 15 ساله گی باردار شد, و یک دختری به دنیا آورد با وجود اینکه وضع اقتصادی اش ضعیف بود و کدام وظیفه ی خاصی نداشت, باز هم به همراه دختر شیر خوار خود به خانه های مردم میرفت تا کار کند و از مردم تقاضای لباس کهنه برای دخترش کند. دخترش با تلاش های خود و کمک و یاری مرد بزرگ شد, دخترش به سن 6 ساله گی رسید و دوباره باردار شد به امید اینکه شاید پسری به دنیا بیاورد و شاید پسرش به یاری مادر رنجدیده و خواهر کوچکش بشتابد و او نیز طعم آسوده گی را در زنده گی خود بچشد. ولی او سه دختر دیگر به امید پسر به دنیا آورد و با مشکلات زیاد دخترانش را کلان کرد و او هر روز دختران خود را همراه خود برای کار به خانه های مردم میبرد و آن را عادت به کار کردن میداد. دخترانش در تابستان گرم و سوزان و در زمستان سرد و یخ به دروازه ی خانه های مردم طلب غذای پسمانده, و نان کپک زده را میکردند. بعد از چند سال دوباره باردار شد ولی این بار خداوند دعایش را مستجاب ساخت و یک پسر برایش اعطا فرمود پسر به خواری و بدبختی بزرگ شد و زمانی که 6 ساله شد به مثل پدر و مادر که وظایف متفاوتی داشتند به کشت و زرع پرداخت, بعضی اوقات خر میچراند و گاهی هم زباله ها و آشغال های خراب را جمع آوری میکرد.



برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه میرمن حیاتی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:


http://www.filmannex.com/MirmanHayatiHighSchool/blog_post 


اسما حیدری


ادامه دارد ...



About the author

MirmanHayatiHighSchool

Mirman Hayati High School is one of the historical schools of Herat, Afghanistan. It was established in 1340 (1961). This school is located in the center of Herat city, on Shahid Mirwais 28 Street. It has 1,810 students in two shifts and 50 teachers. This school was first reconstructed by…

Subscribe 0
160