دختر بدبختی در خانواده ی خیلی فقیر در یکی از دهات های شهر زنده گی میکرد, پدرش فلج و ناتوان بود, خودش و مادرش در خانه ها کار میکردند. برادرش که سن کم داشت نان آور خانواده بود. او زمین ها را کشت و زرع میکرد و زحمت زیادی را متحمل میشد تا یک لقمه نان حلال برای خانواده خود بیاورد.
آن دختر بیچاره در خانه ها سخت کار میکرد و تلاش زیادی میکرد تا به خانواده ی خود کمک کند, روزی برای این دختر 12 ساله یک مرد 40 ساله خواستگار آمد, دخترک بیچاره اشک از چشمانش به مانند رود جاری شده بود و برای پدرش میگفت: پدر جان برایت به همانند یک نوکر کار میکنم, فقط مرا به این مرد پیر ندهید ولی پدرش قبول نکرد و او را به مرد پیر داد.
پدر دختر از آن مرد شیر بها خواست, آن مرد هیچ چیزی در دست و بالش نبود و در اصل از خودشان فقیر تر بود. پدر دختر برای داماد خود گفت بجای شیر بها باید دختر دوم خود را به من بدهی تا من او را بفروشم و آن مرد هم قبول کرد.
دختر بدون کدام جهیزی به خانه ی شوهر رفت, شوهرش خرچران بود و مزدش هم ماهی یک کیلو گندم بود, آن دختر از زمانی که کمی بزرگ شده بود تا زمانی که عروس شده بود به خانه های مردم لباس و فرش میشست, پاک کاری میکرد و خیلی زحمت میکشید تایک لقمه نان بدست بیاورد و چرخ زنده گی اش همیشه در حال حرکت بود.
او در سن 15 ساله گی باردار شد, و یک دختری به دنیا آورد با وجود اینکه وضع اقتصادی اش ضعیف بود و کدام وظیفه ی خاصی نداشت, باز هم به همراه دختر شیر خوار خود به خانه های مردم میرفت تا کار کند و از مردم تقاضای لباس کهنه برای دخترش کند. دخترش با تلاش های خود و کمک و یاری مرد بزرگ شد, دخترش به سن 6 ساله گی رسید و دوباره باردار شد به امید اینکه شاید پسری به دنیا بیاورد و شاید پسرش به یاری مادر رنجدیده و خواهر کوچکش بشتابد و او نیز طعم آسوده گی را در زنده گی خود بچشد. ولی او سه دختر دیگر به امید پسر به دنیا آورد و با مشکلات زیاد دخترانش را کلان کرد و او هر روز دختران خود را همراه خود برای کار به خانه های مردم میبرد و آن را عادت به کار کردن میداد. دخترانش در تابستان گرم و سوزان و در زمستان سرد و یخ به دروازه ی خانه های مردم طلب غذای پسمانده, و نان کپک زده را میکردند. بعد از چند سال دوباره باردار شد ولی این بار خداوند دعایش را مستجاب ساخت و یک پسر برایش اعطا فرمود پسر به خواری و بدبختی بزرگ شد و زمانی که 6 ساله شد به مثل پدر و مادر که وظایف متفاوتی داشتند به کشت و زرع پرداخت, بعضی اوقات خر میچراند و گاهی هم زباله ها و آشغال های خراب را جمع آوری میکرد.
برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه میرمن حیاتی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:
http://www.filmannex.com/MirmanHayatiHighSchool/blog_post
اسما حیدری
ادامه دارد ...