بی خیال حاشیه

Posted on at


من هنوز مات روزهایی هستم که بدون هیچ اراده ای زندگی را صبورانه طی کردم...واژه ها سیر شدند از نوشته هایی که به تکرار هر روز با خودم روی این کاغذ کهنه مینویسم... امروز خودکاری که سپیده به من داده بود... با ناباوری تمام کردم... جوهرش تمام شد... آن را کادو کردم ... و در جعبه وسایلم گذاشتم...هر کاری میکنم یادم نمی آید که از کجا به کجا رسیدم... دیگر زبانم کلامی را زمزمه نمیکند... از نوشتن جملاتی که دردی را روی کاغذ مینویسم سیر شدم...کاغذ پر میشود از حرف هایم... کاغذ خیس میشود از اشک هایم... کاغذ مچاله میشود در دست های یخ زده ام... و دست آخر دود میشود و خاکستری که بوی سوختگی اش تا انتهای وجودم میرود.. کاغذی که به اجبار تحمل میکند تمام رنج کلماتم را.. چه وسعتی دارد دردهای ناگفتنی قلبم



...باز بازی بچه گانه ام را تکرار میکنم ... چشم میگذارم همه ی بچه ها قایم میشوند... هربار که چشم هایم را باز میکنم بچه ها دیگر پنهان شدند در پس بزرگ شدن... فراموش کردند روح هایی که لبریز بود از احساس پاک کودکی... و باز تنهایی میشود اصل زندگی پر دغدغه ام... حاشیه را دوست دارم ... گاهی حاشیه ها دلچسب تر از خود زندگی میشود... حاشیه که میروم دلم پر از بغض میشود... بی دلیل میبارم بر روزهایی که تمام کوکی هایم را رها کردم... دست کودکی هایم را محکم تر از قبل میگیرم... باز از سرکوچه تا دم در خانه با او لی لی بازی میکنم... با سرعت میدوم اما باز هم حاشیه میروم


 


از فکر کردن در باره بعضی مسایل پرهیز کردم... عمری را در پی راه هایی بودم که واقعا در زندگی پوچ و خالی بودند... گرفتن راه هایی که هیچ ربطی به زندگیم نداشته اند... و گفتند حرف هایی که هیچ ارزشی را در زندگیم به وجود نیاورند... حالا دیگر بی خیال حاشیه ها شدم... هرچقدر هم حاشیه بروم اصل زندگیم را عوض نمیکنند... حاشیه ها حاشیه میماند ... مثل خیلی فکرهای بیهوده و خرافات باقی میمانند... هر چند میدانم که روزی افسوس کاری از پیش نمیبرد... بعضی فکرها یا شاید بعضی افراد همیشه در حاشیه ها قرار داشتند... اما فکر کردن زیاد در مورد آنها .... این مسائل پیش پا افتاده را در نظرمان پررنگ کرده است



عمری در مورد خدا فکر کردیم... او را به عنوان تنها پروردگار قبول کردیم... اما کارهایی کردیم که عمری خدا ما را از آنها منع کرده بود.... نام های پاک خدا را به زبان آوردیم اما همیشه فقط زبان ما بود که تکان میخورد... دل ما لحظه ای از هیبت خدا نلرزید... لحظه هایی بود که بدون چون و چرا ... نماز خواندیم اما باور نکردیم که نماز یعنی باز داشتن ما از کارهای بد... همیشه حاشیه رفتیم... از خیلی کارهایی که باید با عشق انجام میدادیم... مثل عشق به خدا... مثل عشق به مادر و پدر ... همیشه عاشق کسانی شدیم که محبت دادن را بلد نبودند... دل ما در مقابل آنها سنگ بود... آنها دل نازک شدند... اما قلب ما شد آهن پاره ی کهنه... اما فراموش کردیم که ما هم مثل همه آدم ها یک و تک هستیم و دل هایمان به اندازه آسمان خدا نازک بود



گاهی از خندیدن در بعضی جاها حاشیه میروم... نگاهم را از بسیاری افراد میگیرم... شاید فکر کنند آدم مغروری هستم... اما گاهی خدا پررنگ از دیگران به خاطرم می آید... همیشه گفتم به خودم اگر به بن بست برسی... هیچ بیراهه ای من را به مقصد نمیرساند... این حرف را باور کردم عمری سرلوحه تمام کارهایم کردم... به دل خودم اعتماد کردم چون دلم خدایی را باور داشت که در هیچ شرایطی او را تنها نمی گذاشت... خدایی که هیچ وقت اشتباه راهی را برایم باز نمیکرد... خدایی که میداند لیاقت من بیشتر از خیلی چیزهایی هست که در این دنیا وجود دارد... هر آدمی دلی دارد که با دلش گریه کند... دلی که صادقانه تا آخرین دردی که احساس کردی کنارت میماند و مخلصانه برایت می تپد



همیشه میگویند در مورد دیگران باندیشید.... گاهی نباید تمام راه ها را تجربه کنید گاهی باید از تجربه کردن دیگران و از کارهایی که نباید میکردند پرهیز کنید... اینکه در مورد تجربه های دیگران فکر کنیم راهی هست که عمری جواب داده است و کسی برنده این بازی بوده که توانسته به خوبی بسیاری از مسائل کم اهمیت را بشناسد... سخت نیست زندگی کردن آسان و بی دغدغه ... گاهی گم میشوم در پس این همه حاشیه ها ... اصل زندگی کردن را به بازی میگیرم و یک روز کامل را به خاطر کارهایی که افراد دور و اطرفمان انجام دادند عصبانی میشویم



باز مهره میشوم... بازی میکنم در این دنیای بزرگ... راست میروم... ضربه میخورم... شکست میخورم... پیروز میدان میشوم... اما همیشه یک فکر کوچک آزارم میدهد... همیشه نمیخواهم در زندگی نقش حاشیه را بازی کنم ... من باید من شوم... من باید جا بگیرم در فکر افرادی که پس از من به این دنیا می آیند... دوست دارم حک کنم اسمم را روی صفحه روزگار... روزی نامم بر سر زبان ها بیاید... مورد ستایش افراد دنیا قرار گیرم... همیشه این حاشیه ها هستند که فراموش میشوند



 



About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160