در جستجوی موجودی به زیبایی مادر بودم, راه افتادم در کائنات ...
از آسمان پرسیدم: میتوانی به زیبایی مادر باشی؟ آسمان در جوابم گفت: چطور؟؟؟
من گفتم: میتوانی برای لحظه ای اندک روح مادر گردی و رفعت دیگری را در خود بیاوری؟؟؟
در جوابم گفت: هرگز !!!
"من برای این کار خیلی چیزها را کم دارم و عاجزم, کهکشان کم دارم, نوریان کم دارم, در پهنای زمان خورشید و آسمان را کم دارم..."
راه افتادم!!!!
از خاک پرسیدم: تو با این وسعت بزرگی که داری میتوانی قلب مادر گردی؟؟؟
در جوابم گفت: هرگز!!! من با این وسعت بزرگم نمیتوانم به وسعت قلب پر از عطوفت مادر باشم, چون بوستان عشق و محبت مادر در من وجود ندارد و گنج نهان دل مادر در من یافت نمیشود.
دوباره راه افتادم!!!
رو گشتاندم به طرف بحر و پرسیدم میشود برای لحظه ای کوتاه سر تا پا مادر شوی و در موج هایت عشق غرش کند و نقطه ی اوج خود را عشق و محبت سازی؟؟؟
در جوابم گفت: هرگز!!
باز راه افتادم!!!
از علم سوال کردم؟؟ میتوانی معنی مادر من را توضیح دهی؟؟؟
در جوابم با ناتوانی گفت: نخیر هرگز!
چون منطق و فلسفه ی عقل و زبان من در مقابل این کلمه ناتوان است و قدرت شرح و بیان کم دارم.
در پی عشق شدم تا در آیینه ی عشق چهره ی خورشید نمای مادر را ببینم, آری دیدم او مادر بود, در دل عطر, در تن گل, در نفس های جان نفسی دوباره, "در لحظه ی روییدن باغ از دل سبزترین فصل بهار, در چمنزار دل انگیز ترین زیبایی بلکه او در همه ی زیبایی ها عالم یگانه بود."
برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه ميرمن حیاتی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید: