من را مادرم در یکی از مکاتب ثبت نام نمودند و مسئولین مکتب راضی به ثبت نامم در مکتب نمودند زیرا مهر افغانی بودن بر پیشانی ام کوبیده شده بود و آنجا بود که درک نمودم افغانی بودن هم نیز جرم خطاب میشود.
هر روز در درس های خود کوشش های زیادی مینمودم بیشتر دلم به زحمات پدرم میسوخت از اینکه با تلاشی و کوششی که برای رفاه من و مادرم میکند. او ساعت های طولانی را در زیر آفتاب سوزان چاه میکند. و شب با پیشانی باز به خانه برمیگشت و با اندک پولی که کار کرده بود شب را با خوشی های فراوان به پایان میرساندیم.
تا اینکه امتحانات فرا رسید و نتیجه ی تلاش و کوشش خود و پدر و مادرم را آنجا بود که دیدم بلی من در صنف اول نمره شدم و استادانم بسیار شاد بودند ولی من حسادت را در عمق چشمان هم صنفی هایم میدیدم آن ها دوست نداشتند که هیچ گاه یک افغان بتواند در صنف از همه برتر باشد.
موفقیت هایم روز به روز باعث شادی خانواده ام میشد. و من در المپیاد ریاضی رتبه ی خوبی را کسب کردم ولی این شادی هایم همیشه گی نبود. اجل مهلت نداد و پدرم را از ما گرفت و من و مادرم تنها ماندیم. دیگر به مکتب رفته نمیتوانستم باید در جستجوی کاری میشدم تا بتوانم پولی را برای من و مادرم بدست آورم تا از گرسنه گی و بی مکانی تلف نشویم.
بعد از روزهای زیادی از گشتن و پرسه زدن در کوچه پس کوچه های شهر غربت در یک رستورانت وظیفه گرفتم و از صبح زود تا ساعت 9 شب در آنجا کار میکردم. دلم باریم میسوخت از این همه مشکلات از این که رویاهایم رویایی بیش نبود و دستم به هیچ کدام از آروز هایم نرسید. بار دیگر مشکلی بر مشکلاتم افزوده شد و مامورین موظف من و مادرم را به دلیل اینکه افغانی هستیم رد مرز کردند و باری دیگر ما آواره ی کشورخودمان شدیم ولی این بار دیگر طالبی وجود نداشت و افغانستان بسیار تغییر کرده بود.
دوباره به خانه یمان برگشتیم که سال ها پیش ان را ترک کرده بودیم و من باری دیگر به مکتب رفتم و بعد از ظهر ها را به کار کردن پرداختم. حال من شاگرد صنف دوازده هستم و اماده گی برای کانکور میگیرم ولی شادم از اینکه با مشکلات مقابله کردم و حال رویاهایم رنگ واقعیت به خود میگیرد و من قدر دان زحمات بی دریغ مادرم هستم و برای پدرم بهشت برین را ارزو میکنم.
در اخر هم این را میگویم که هیچ جای دنیا کشور خودمان نمیشود.
برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه مېرمن حیاتی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید: