شبنم و گل

Posted on at



سحر به شبنم گفت خورشید طلوع کرده وقت رفتن است

جدای از دل و گلبرگ سمن است زمان می گذرد بر عاشق و معشوق وقت نمی گذارد . برای موعود   شبنم بروی گلبرگها پیچیده زار زار نالید از ستم روزگار غنچه گل و شبنم هر دو اشک ریزان از جفای سر نوشت بی قرار و بی مهری مهتاب خورشید و ستاره گان هر دو داغ و آتش فراق سوزان جدای را می اندیشند.


از نامرادی های دنیا و بی عاطفه گی خاک و آب و هوا شکوه ها کردند بر حال خویش چو ابر عم آلود زار زار گریه ها کردند. جدای سخت بود سوزان بود آتش بود شبنم از آغوش گل درزان قطره قطره شد و ذرات وجودش با ذرات دیگر پیوست و در پهنای بی نهایت طبیعت به پرواز در آمد و جز پیکره واحد دنیا شد .


گل جامه دوید و گلبرگ هایش پریشان بر خاک غلتیدن با نسیم صبح همرا گشت و در عقب یار سفر رفته روان شد ........................... 



About the author

SoniyaAkbarzade

soniya is a student in mahjuba hiravi high school ,enroled in school on 1384 she will graguat from school on1393 and soniya did a three-year competency test and she want to become adoctor in the future.

Subscribe 0
160