صدای یتیم

Posted on at


آهی از عمق وجودش خارج میشود آه او با صدای بلند فریاد میزند میگوید کتاب میخواهم ولی صدایش شندیده نمیشود میگوید پدری میخواهم تا از من مراقبت کند اما کو آن پدر. کجاست آن پدر که دستم را در دستانش گذاشته و حرف های این دل لبریز از غم و غصه را برایش واژه گون سازم.


 


دیگر خسته شدم از این واژه های بی کسی تنها یی تا بماند در کنارم و حرف های شیرین برایم بگوید. دیگر نمیتوانم تحمل کنم سرم درد میکند چشمانم خسته شدند این باران اشک ریز چشمام تمامی ندارد . همیشه تنها بودم جز با خداوند بزرگ با کسی دیگری حرف نزدم آنقدر خسته شدم که حتی سرم را دور داده نمیتوانم


 


این است وضع من زیر سقف این دنیا زنده گی دارم ولی با دیگران متفاوت ام. حرف هایم همیشه نا تمام مانده، خاطراتم مردند و صدایم خاموش است. همیشه حال من اینست همیشه آشفته اصلا بهانه ای برای خوشی نمی یابم. به هر جا که میروم کسی نیست که من را درک کند آنقدر چشمانم خیس ،و جودم خسته و صدایم گرفته شده اند که فکر میکنم وجودم دیگر توان ایستادن و سر خود را بالا کردن را ندارد.



با حالی که من دارم فکر میکنم تمام دنیا آشفته است خسته شدم از این بی کسی ها نمیتوانم بخوابم راحت شوم از این بی رحمی دنیا نمیتوانم بخوابم آرام و بدون قصه با صدای پر از دردم حالم از یادم رفته همه بامن یک قسمی رفتار میکنند حتی ستاره ه،ا ستاره من ستاره ای که هر شب با آن حرف میزدم حتی اون هم دیگه نیست نمیفهمم کجا رفته


 


در اسم من صدای زنده گی نیست نگاهم مرده و آشفته شدند فقط حالا به من یک نام گذاشتن یتیم دیگر اسمی بالای من وجود ندارد بلی همین است حال و روز من


آشفته و پریشان و یتیم.  



 



About the author

hseba-hesamy

Hseba hesamy was born in Herat,Afghanistan. she is student in Hoza karbas high school.

Subscribe 0
160