مرا بگذارید از این دیار ظلمت پر بگشایم

Posted on at


شب های تاریکی ظلمت بر روز های ها روشن زندگی سایه می افکند زندگی ما را به موقعیت های قرار میدهد که گمرها میشویم در حالیکه راه درست در مقابل ما است بعضا تنها راه فرار است فرار از همه دنیا ویافتن یک سکوت پایان نا پذیر گاهی اینقدر این دنیای بزرگ برای ما کوچک میشود که انسان احساس خفه بودن میکند همه در این دنیا میخواهند بهترین چیز ها از خود شان باشد انقدر بی احساس که انسان شروع به فکر میکند که ایا در بدن او قلب است یا نه ایا ما را نیز جز از اموال خود میداند ایا اصلا ما را میبیند انوقت است که دیگر ما پیش از اینکه مثل او بی احساس شویم به دنبال راه فرار میگردیم دیوار های زندانی که برای ما درست کرده انقدر بزرگ است که حتا در خواب نیز نمیتوانیم از زندانی که برای ما ساخته است فرار کنیم باید راهی باشد پیش از انکه مو های مان به رنگ دندان های ما شود باید فرار کنیم دیگر از زندگی هیچ چیزی نمیخواهیم بجز راه فرار کسی که فکر میکردیم با او دنیا ما زیبا میشود دنیا را برای ما زندان میسازد اصلا عشق ما در قلب او جای دارد یا نه اصلا ریا کاری او قلب ما را از او سرد میسازد انقدر که احساسات ما در مقابل او از بین میرود هر قدر کلمه دوست دارم را به او تکرار کنیم گوش های خود را گرفته واینگار که صدای ما به او گرنگی میکند کسی که در چشمانی خود را پرندی در اسمان میدیدی حال با دیدن در چشمانش تابوت خود را میبینی انگار که حتا اگر رگ خود را در مقابل او بزنی حتا پلک هم نخواهد زد تمام لحظات تکراری میباشند خوب ما انسانیم نه رباط نیاز به یک دست گیر داریم که هر وقت در زندگی به زمین خوردیم دست ما را بگیرد درد ما را احساس کند دنیای ما را دنیای خود بداند وکسی که قلب او برای ما بتپد زمانی که مارا ببیند صدای قلبش از دور شنیده شودشمانش با دیدن به چشمانی دنیا را ما ببخشد واین یعنی اینکه در زندگی ما مثل چراغ روشن در تاریکی باشد



About the author

shimaamiri

شیما امیری متعلم صنف یازدهم هستم یکتن ازشاگردان لیسه نسوان حوض کرباس کشورمن افقانستان ولایتم هرات میباشد

Subscribe 0
160