گفته بودی حرف ها را باید گفت اما نمی دانم از کجا شروع کنم حرف ها آنقدر در وجودم ریشه کرده که بیان کردن آن ویا شاید ناممکن است درسته ظاهر آن زیباست اما باغچه دل را باید آب دادتا برعلاوه اینکه ظاهر آن زیباست ریشه آن نیز از بین نرود با رسیدن به آرزو ها وحرف زدن می توان این باغچه را سر سبز وزیبا کرد .
البته نه درخت های خار دار بل گل های رنگین وسبز را با باز گو کردن حرف ها باغچه دل آرام میگیرد و نفس عمیقی مکشد احساس میکند دیگر تنها نیست و پژمرده نمیشود شاید باران های اشک هم برای او تازه گی بخشد و آرامگیرد
.
حرف ها را باید زد پیش از اینکه کهنه شود و روی آن را خاک بگیرد آنها جواهر های گرانبهایست که باید گفت نباید ته نشین شود باید گفت تا همه بدانند درد های بی وفایی را دل های شکسته راخوشی ها و پیروزی ها را در مورد خود باید گفت تا بقیه همین طور که هستیم ما را دوست داشته باشند تا در آینده ها مجبور نشویم حرف های ته نشین شده را دوباره بازگو کنیم آن هم به بسیار مشکل چون سخت است حرف های پنهان شده قبلی را آشکار کردن بسیار سخت آن موقع حرفی برای گفتن نداری مجبوراٌ باز هم باید سکوت کرد
.
تا علاقه خودرا نسبت به مادر بیان نکنیم مادر از کجا بداند که او را دوست داری درست است مادر بدون گفتن احساس فرزندش را میداند اما بقیه چی؟
بقیه هم میدانند! باید گفت اعتماد خود را نسبت به دوست باید گفت. باز هم می گویم حرف ها را باید گفت چون داخل سینه کوچک گنجایش آن همه را نه. ولی بعضی شان را باید بیرون ریخت چون شاید موقع که زیاد سنگین شد گوشی برای شنیدن یافت نشود به آن موقع درد های حرف های ناگفته سخت تر اسا پس باید حرف زد
.