نگاه کود ک

Posted on at


 


دختر کوچولوی چهار سال عمر داشت در کنار کوچه به تنهای بازی می کرد.پیراهن وشلوار لاجوردی برتن داشت وعروسک بر هم زده  که به منزل بازیچه او بود در دست داشت.مادرش زن جوان ولاغر اندامی در چند قدمی نشسته واو را می پایئد .من او را میشناختم ومیدانستم که شوهرش در یکی از جنگ های خونبار شهدا به شهادت رسیده است وزنش به حال خود مانده بود !


او وفرزندش برای پیدا کردن کار به هرات آمده است چند کودک دیگر از پنج تا هفت ساله که از خانواده های سروت مند بودند .ولباس های پر زرق برق به تن داشتند در گوشه دیگرکوچه سرگرم بازی بودند .این دخترک گاه به گاه می ایستاد وبر آنها نگاه می اند خت وبی آنکه خود را به جرگه آنها نزدیک کند ببازی خویش مشغول میشد .باز یش بسیار کاره ساده ای بود گرده خود می چرخید وعروسک اش را در دست اش تکان میداد وبا خود زمزمه میکرد به آهنگی شبیه ای آهنگ وزوز زنبور یکنواخت ونا مفهوم بی آهنکه قشنگ باشد .لطف وحالت خامی در او بود گرد گوستین وکهربایی سرش به نسبت تنه اش بزرگ بود ودو چشم سیاه وخواب آلودبی اندازه زیبا داشت که مایه غرور نژاد افغانی است!



مادرش خاموش واندیشناک در گوشه ای نشسته بود ومراقب بود که دختراش بکودکان دیگر نزدیک نشود.مبادا اورا که غریب وفغیر بود وهمسر واندازه آنان نبود آزاری بر سانند چه میاندیشید؟


آیا حسرت می خورد که نمی تواند جامه های رنگاه رنگ وبازیچه های بدیع برای دخترش بخرد تا او نیزخندان ومغرور باشد وبا آنچه دارد بنازد شاید وشاید از خود می پرسید که در کدام خانه خدمتکاری یا رختشوی خواهد شد وکودک اش را بکجا  خواهد بردکه از خود ندانندش ویا رفتاری نکنند که غصه دار شود .تا آن روز بهر جان کندنی بود کوشید که دختراش گرسنه نماند ولی از آینده چه کسی خبر داشت ؟یا آنکه شاید در زیر آفتاب پهناور وهوای گرم کردار می اندیشید .که اکنون تا بستان است واو می تواند با پای برهنه ویکتا پیراهن بازی کند لیکن فردا زمستان که برف ویخبندان آید از کجا برای ولباس بپوشاند وچگونه گرم نگاهش دارد ؟


 


اما!دختر کوچلوی عالم دیگری داشت هیچ کسی نم تواند بگوید که در سر کودکانه او چه میگذاشت من تماشای اطفال جسور با نشاط وناز پرور دکه کوچه را از آن خود میدانستند واز او دوری می جستند حالت ملال وغربت وصف نا پذیری در چهره اش دیده میشد بی آنکه بداند چرا؟بی آنجه علتی برای آن بیابد .بنابر غریزا احساس میکرد که با آنها تفاوت دارد واو را به دنیای آنها راهی نیست بزرگسالان با گذشت زمان به بدبختی خود خو گرفته اند وموجب آنراخدا یا طبیعت یا اجتماع هر بدانند آنرا توحید میکنند !ام دخترک تابع چنین تعقلی نیست نم خواهد بداند که فقر چیست چرا هست نمیداند که چرا دخترک دیگر لباس قشنگ در بر دارد واو ندارد در منطقخود با همسالانش که در خانه های حوشبختئ هستند برابر میداند!در عین حال درژرفایی غریزه خویش می برد احساس تفاوتی میکند که برایش در نیافتن وعجیب است به همین سبب غم این مادر در مقایسه با غم کودک در چشم من نا چیز نمود وهر دفعه از کنار این کودک گذشته ونگاه هم در نگاه حیران مانده بی اختیار رویم را بر گرداند م واشک دزر چشمانم حقله زد نمیدانم چرا؟ خره بو د اکنون که دیگر رفته است آرزو  میکنم  که باز یابم .چشمان درشت سیاه خواب آلود بی اندازه زیبایش را که مایه غرور نژاد افغانی است ببوسم


 



About the author

hangama12

هنگامه عظیمی هستم در سال 1375 در شهر هرات متولد شدم هم اکنون متعلم صنف 12 مکتب محجوبه هروی میباشم

Subscribe 0
160