سکوت شب

Posted on at


باز شب شد و من و غصه هایم تنها ماندیم در سکوت تاریک شب دلم میخواهد با ندای بلندم عرش را به لرزه آورم و بگویم که تنهایم خدایا ! ! ! تنها با غصه هایم تو تنهایم نگذار خدایا. . .  .



خدایا! ! ! مددم کن تا ازین پریشان حالی بیرون آیم مددم کن تا ازین بیماری دل شکسته گی بیرون آیم مددم کن تا ازین  وسواس و هراس بیرون آیم  مددم کن تا این بغض سرد را شکسته و خالی سازم دلم را از غم ها...


مددم کن تا با آغاز نسیم دلنشین صبح فراموش کنم غم هایم را...


باز شب و من و غصه هایم تنها ماندیم....



باز شب شد و آه و ناله این قلب سرد و خسته من شروع شد با دیدن این سکوت و تاریکی دلم تاریک میشود و غم هایش باز تازه میشود با دیدن این خاموشی ترس ناتوانی ام بیشتر میشود با دیدن این آسمان تاریک و نگران نگرانی هایم بیشتر میشود با دیدن این تنهایی مهتاب خودم را بیشتر تنها احساس میکنم  با شنیدن صدای آهسته درختان و برگ های شان صدایم همراه است و میخواهد بگرید با شنیدن امواج پر هیاهوی دریا ها دلم به فریاد میاید با شنیدن صدای تیک تاک ساعت بی قراری های دلم بیشترو بیشتر میشود...



خدایا ! ! !  پس بگیر دستم  را تا در این گیتی تاریک خودم را بیابم  کمکم کن خدایا... 




About the author

noorzia

Noorzia osmani was born in Herat, Afghanistan. she is interested to traveling and reading.

Subscribe 0
160