باز شب شد و من و غصه هایم تنها ماندیم در سکوت تاریک شب دلم میخواهد با ندای بلندم عرش را به لرزه آورم و بگویم که تنهایم خدایا ! ! ! تنها با غصه هایم تو تنهایم نگذار خدایا. . . .
خدایا! ! ! مددم کن تا ازین پریشان حالی بیرون آیم مددم کن تا ازین بیماری دل شکسته گی بیرون آیم مددم کن تا ازین وسواس و هراس بیرون آیم مددم کن تا این بغض سرد را شکسته و خالی سازم دلم را از غم ها...
مددم کن تا با آغاز نسیم دلنشین صبح فراموش کنم غم هایم را...
باز شب و من و غصه هایم تنها ماندیم....
باز شب شد و آه و ناله این قلب سرد و خسته من شروع شد با دیدن این سکوت و تاریکی دلم تاریک میشود و غم هایش باز تازه میشود با دیدن این خاموشی ترس ناتوانی ام بیشتر میشود با دیدن این آسمان تاریک و نگران نگرانی هایم بیشتر میشود با دیدن این تنهایی مهتاب خودم را بیشتر تنها احساس میکنم با شنیدن صدای آهسته درختان و برگ های شان صدایم همراه است و میخواهد بگرید با شنیدن امواج پر هیاهوی دریا ها دلم به فریاد میاید با شنیدن صدای تیک تاک ساعت بی قراری های دلم بیشترو بیشتر میشود...
خدایا ! ! ! پس بگیر دستم را تا در این گیتی تاریک خودم را بیابم کمکم کن خدایا...