سرنوشت نامعلوم

Posted on at


 



من شخصی هستم.که همیشه یک رویایی داشتم.رویایم این بود.که همرای فامیلم یک زندگی خوب وعالی داشته باشم.میخواستم تا تمام خوشی هاوآرامی های دنیا رابه فرزندانم بدهم ازهمین رو اراده کردم تا به کشورهای خارج مهاجر شوم.وباتمام اعضایی خانواده خودبه سمت کشورهای جنوبی به راه افتادم.دربین راه مابه مشکلات وتکالیف مزیدی روبه روشدیم.هرچندسرنویشت مانامعلوم بود.امابازهم همت خودراازدست ندادیم.چون ماازطریق غیرقانونی سفرکرده بودیم.موانع زیادی راازسرراه خودبرداشته نتوانستیم.ازجمله وقتی که مامیخواستیم ازطریق کشتی یک کشورراعبورکرده وبه کشوردیگربرویم.دربین راه کشتی مابه گل نشست.ماناچاربودیم تاوقتی که کشتی درگل است همان جاء بمانیم. ماحدود10روزرادرکشتی سپری کردیم.بسیاریک حادثه دشواری بود.چون دراین حادثه دختروپسرم راازدست دادم.ووقتیکه خانمم



رادرحالت گرسنگی وبی حالی می دیدم. حالت خودم نیزبی اندازه خراب می شد.اما بااین همه بازهم همتم راازدست نمی دادم وغم واندوه خودرادر دل خود نگه می داشتم.روزهاسپری می شد.تااینکه بعداز10روزتوسط بعضی از اشخاص مهربان نجات یافتیم.آنهاحدود5روزازمانگهداری کردن تادوباره به حالت اولی خودبرگشتیم.زمانی که حالت ماخوب شد.دوباره به راه خودادامه دادیم.به مقصدخودنزدیک شده بودیم.وتنهایک جنگل باقی مانده بود.که اگرآنراعبورمی کردیم به مقصدخودرسیده بودیم امامتاسفانه درهنگام عبورازجنگل.نیروهای سرحدی بالای ما حمله کردن.که دراین حادثه خانمم رانیزازدست دادم.ووقتی به کشورموردنظررسیدم.بجزخدایم دیگرکسی بامن نبود.وبی سرنوشت به هرطرف بحرکت بودم.چراکه نه خانه درکاربود.ونه ازفامیل درکی.وهرکسی که مرا می دید.می



 


خواست باکلمه های توعین آمیزمرا تعغیرکند.مثال.بعضی ها به من دیوانه/بعضی آشغال/خطاب می کردنند.وبعضی به حیث یک شخص بیدون نام ونشان به من می دیدند.تا اینکه یک روز مرا افسران آن کشوردستگیرکرده.وازکشورشان مرا بیرون انداختند.ووقتی به کشورم برگشتم .متوجه شدم که به خاطرهیچ چیز همه چیزهایم رااز دست دادم.حالادیگرپیشیمانی فایدئ نداشت .چون دیگرنه خانه بود ونه فرزند.



About the author

atayeesomaya

سمیه عطای هستم.یکی ازشاگردان لیسه محجوبه هروی .من در سال1377 درشهر هرات ودریک خانواده مسلمان بدنیا آمدم.

Subscribe 0
160