بیا دست بده با من
قدمهایت را مشمار
اوج آن بلندی را عینک بزن
بیا تا به بلندای آن طلوع برسیم
بیا که تا وقت باران
در کوچه های چشمان همدیگر
خودمان را جاری و روان کنیم
بیا که میان آن غروب دریا ها
پرنده شویم، پر بزنیم، ترانه و پرواز شویم
بیا تا در خلوت کوچه های شهر غریبی
عشق گمشده مان را جستجو کنیم
بیا تا سفر کنیم
مسافر شویم
همسفر بمانیم
بیا تا از همدیگر تولدی دوباره یافته
ومیان بقچه تردید بودن ها و رفتن ها
من و تو ما شویم