غم هجران

Posted on at


 


اسم این دخترک نرگس است نرگس یک دختر در یک روستای سر سبز زندگی می کرد او ازکوچکی با پسربنام سهراب دوست بود باهم درس می خواندن درباغ ها با هم کار می کردن نرگس از کوچکی نمازو قرآن می خواند تااین که بزگ شد کم کم علاقه او نسبت به سهراب زیاد شده می رفت سهراب هم به نرگس علاقه زیاد داشت ولی به او ازهار کرده نمی توانست


 



 


که یک روز گفت فردا وقت در کاداریم فردا وقت نرگس به باغ آمد سهراب یک دستر خان پن کرده بود در روی دستر خان کره پنیر یک سینی چای یک دست گل نرگس بود وقت نرگس آمد گفت این جا چه خبر است سهراب گفت این ها برای کسی است او که از جانم بیشتر دوست دارم جای او در قلب من است نرگس از این حرف های سهراب بسیار ناراحت شد


وعشک در چشمای نر گس جمع شد سر خود را پیان انداخت ناگهان س سهراب دست گل به طرف اوگرفت نرگس در چشمای اوخیره شد او را در آغوش گرفت مخکم فشار داد و گفت تا زنده باشم در کنار تو هستم وبعد یک ماه خانواده سهراب به خانه نرگس آمدن خاتگاری نرگس و سهراب باهم ازدواج کردن آن دو با هم بسیار خوش حال بودن خانه های شان در نزدیک هم قرار داشت یک روز نرگس یک ظرف غذا برداشت به طرف سهراب رفت در بین آن آنرا ماشین زد وقت به شفاخانه بردن داکتر ها گفتن که نرکس دیگر راه رفته نمی تواند نرگس 20 روز در شفا خانه بود سهراب دیکر برای دیدن او نیامد


 



 


نرگس رادرخانه بردن سه ماه گذاشت ولی از سهراب خبر نشد نرگس  همیشه در دل شب با خدا درد دل می کرد همیشه از پشت پنجره نگاه میکرد با که سهراب به بیند یک روز خبر شد که سهراب ازدواج کرده نرگس بسیار گریه کرد دلش به حال خودش می سوخت از آن روز هر روز از پشت پنجره او را نگاه می کرد هر روز برای خوش بختی آنها دعا می کرد


 


 



بااین که با دوست خود گفت که من دلم می خواهد برم زیارت در بین راه یک جوانن نورانی آنها را سورار  اسپ    خود کرد یک  نامه  به  او داد  وقت نرگس نگاه کرد دیگر آن جوان نبود از آن جوانی نبود او یک مجزه بود دعا به خود انسان برمیگرد شخص سفید دل جایش در بهشت است


 



About the author

160