حسرت

Posted on at


حسرت


گاهی اوقات دل انسان از سن و سال میگیرد


خسته میشود از این غم های بی غم خوار


از این رویای بی تابش


از این قول های بی وفا و از این دنیای بی روزگار


از آدم های با غرور


از آدم های بی احساس


خسته می شوی وقتی این همه را می بینی


خسته گی های بیشمار را تحمل می کنی


وقتی اشک می ریزی


دلت از سن و سالت می گیرد


وقتی دیگر توان حرف زدن را نداری


دلت از سن و سالت میگیرد


بزرگی اما راه یافتن از یادت رفته


دلت از سن و سالت میگیرد


وقتی همه غم های این دنیا فقط تو را صدا میزنند


دلت از سن وسالت می گیرد


این زمزمه زبان شده ای کاش کودک می ماندم


آن لحظات شاد بی خبر و بی مسوولیت


اما حالا این درد ها و مشکلات و غم ها


آن موقع فکر می کردی قوی هستی


اما حالا چی حالا که به یاد آن روز ها می افتی


خسته ای فکر می کنی یک زره هم نیستی


زیباست کودکی با غم هایش و با درد هایش


زیباست ک.دکی که در آغوش غمخواری ساده اشک بریزی


بغض خود را راحت بدون کدام چون چرا نمایان سازی


با روبرو شدن با هر مشکلی خسته نشوی


اما حا لا با کوچکترین مشکلی از پا در می آیی


به همین دلیل دلت از سن و سال میگیرد


سکوتی با فریاد های خاموش


آن موقع حرفات شنیدنی بود


با خوبی یا بدی هایش


اما حالا آن گوش شنوا را کسی برایت نمیدهد


باید حرف های درون خود را بیرون بریزی


چون کسی وقتی برایت ندارد


همه در گیر خود و همه در فکر خود


حتی یک ثانیه برایت وقت نیست


گاهی اوقات دل انسان از سن و سال میگیرد


اما را این را فراموش نکن تو حالا جوانی را داری


زیباترین دوره عمر


نباید جوانی را فدای کودکی کنی


تازه موقعی چشم باز می کنی که جوانی را هم فدا کردی


گاهی دلت از سن و سال میگیرد


اما زنده گی یادت نره


 



About the author

hseba-hesamy

Hseba hesamy was born in Herat,Afghanistan. she is student in Hoza karbas high school.

Subscribe 0
160