داستان کوچک امابرای دلی بزرگ

Posted on at



در یك روز بزرگ مرد بزرگ روی پل بزرگی ایستاده بود و سینه به دیوار بزرگ پل بزرگ داده بود . نگران ، نگران از تنهایی بزرگ ؛ صدایی كوچك ، سكوت بزرگ او را در هم شكست ؛ پسر كوچكی قناری كوچكی به او داد و پسر كوچك رفت و تنها گفت : آب و غذای قناری كوچك فراموش نشود ، فصل آواز بزرگ قناری نزدیك است . مرد بزرگ چمدان بزرگش و قفس كوچك قناری را بر داشت و دریك خیابان بزرك قدم گذاشت . در كوچك خانۀ بزرگ خویش را باز كرد ؛ قفس كوچك را روی میز بزرگی گذاشت ؛ مردبزرگ رو به روی قناری كوچك نشست


 


و از قناری كوچك قطعه ای كوچك خواست ؛ آخر زندگی مرد بزرگ ناگهان كوچك شده بود ، رو به خاموشی بزرگی بود . قناری كوچك همچنان در سكوتی بزرگ و مرد در زمانی كوچك . مرد بزرگ به قناری كوچك گفت: از من گریستن بر نمی آید اما التماس كردن می دانم مرد بزرگ كوچك شد و التماس كرد ؛ التماسی بزرگ برای قطعه ای كوچك . قناری كوچك مثل عكس یك قناری مرده در قاب كوچك قفس بود ، با غمی بزرگ ... مرد بزرگ نعرۀ بزرگی كشید ( بخوان ، بخوان ! ای پرندۀ بی ترحم وگر نه تكه تكه ات می كنم ) و مرد بزرگ دست بزرگش را روی قلب كوچكش گذاشت . قلب كوچك مرد بزرگ در  زیر سكوت بزرگ قناری كوچك پیر شد . قلب كوچك مرد بزرگ در آستانۀ ایستادن بود قفس خالی ، قناری مرده و یك سرزمین پر از قناریهای كوچك با دردهای بزرگ و مردان بزرگ با قلبهای كوچك . فصل خواندن


قناریهاست  .... قناریهای كوچك آنچنان بزرگ می خوانند كه هیچ بوی تند عطری آنطور در یك فضای كوچك نمی پیچد 



About the author

Afwebco

I am A Young Web Developer I Have A keen Interest In The Field Of Web Design ,Linux,Configuration Of Linux Server and..I am Familiar With The Programming Language Such As C#, ,JAVA,PHP,HTML,CSS3. You Can Join Me In Facebook : https://www.facebook.com/N4B3L4M3R3:
https://www.facebook.com/Afwebco
https://www.Youtube.com/user/Afwebco:
https://www.twitter.com/Afwebco

Subscribe 0
160