تنهایی

Posted on at


تنها زیستن، تنها ماندن، تنها گریستن، خلاصه در زندگیه خالی از دوست حقیقی  برای همه موجودات چقدر طاقت فرساست. در طول زندگی ام وقتی خودم را به اوج دنیایم صعود میدهم و از آن بالاها  به همۀ وجه های زندگی ام مینگرم در بعضی دره های پر خم وپیچ تنهای خود را به چشمم رونما میسازد و درمیابم که واقعا برایم دردناک است زمانیکه در سرمای نا امیدی و دلتنگی میلرزیدم از سردی دردهای زندگی! هیچ دوست وهمراهی برایم نمیدیدم که شانه هایم را با حرفهای و دستان گرمش از باد خنک وسرد درد و دلتنگی امان بدهد و مرا به آرامش و راحتی برساند اشکهایم را پاک کند و مرا رهای دهد از تکیه کردنم به عصای تنهایم.!



خیلی وقتها به زندگی انسان پیش میآید که سروپای  وجودمان از درد و رنج خیس و آب آلوداست فقط منتظریم یکی از ما بپرسه چی شده چرا غصه دامنت را گرقته ؟ چرا ناراحتی ؟؟؟ بگو من میشنوم بگو!!! فقط جملۀ که بیش از دو کلمه نبود میتوانست از عظمت و بار بغض ام بکاهد در آن زمان آنقدر خود را  تنها خسته وبیکس احساس میکنیم که آدمها از ترس شنیدن دردمان از ما فرار میکنند ما هم خسته، تنها، بیکس و گریان بزمین میافتیم، از سکوت زیاد صدایمان را از دست داده فقط توانای داریم صدای قدم های که پا به فرار گذاشتند را بشماریم. در آنوقت هرگزبوی دوستی وهمدردی به مشام ادم نمیرسد وهیچ کس از ما نمیپرسد چرا ناراحتیم چرا لبخند شادی در عقب ابر سیاه غصه پنهان گشته و روشنای و گرمی خورشید زندگی مان را ناپیدا ساخته. سروپای دنیایمان را سکوت وسردی فرا گرفته و خاموش از نگاه های لبخنند آمیز زندگی گشته. هیچ کس نپرسید در آنزمان من جز خدایم هیچ همدم و همرازی را به خود نمیدیدم فقط پناهم را بسوی او سپردم راستی که او خدایست بینظیر و مهربان که همیشه برایمان در تمام مراحل زندگی یاری میرساند و دستهایمان را رها نمیکند.



About the author

160