اندر برکات ماه مبارک رمضان

Posted on at


شب ساعت 12 خوابیدم و ساعت 2 صبح برای سحری خوردن بیدار شدم. بعد از گرم کردن سحری و خوردن آن ساعت حدود 3:15 دوباره خوابیدم. یکدفعه معصومه صدام می کنه نیما، نیما، نیما


 بزحمت پاشدم و با چشمانی غرق خواب می گم چی شده. یکددفعه صدای گروپ محکمی میاد انگار دارن با پتک میزنن تو سقف خونه ما


یک نگاهی به دور اطراف می کنم که دوباره گرمپ، یک ضربه پتک دیگه. پاشدم می بینم واقعا یکی داره با پتک میکوبه به سقف خانه. تازه یادم آمد صاحبخانه دیشب می گفت فردا کارگر ها قراره بیان برای تعمیر سقف خونه. ولی  الان ساعت 5 صبحه، آخه کدوم خری الان میاد سر کار و با پتک می زنه تو سقف خونه ای که توش دو نفر خوابند


می بینم نه بابا قضیه واقعیت داره. پا شدم می رم بالای پشت بام که بعله 3 تا کار گر با پتک و کلنگ افتادن به جون سقف و دارن کانکریت روی سقف را می کنن.


می گم بابا الان ساعت 5 صبحه. در ضمن ماه رمضانه مردم روزه دارن و خوابند الان 1.5 ساعته که مردم خوابیدن چه خبره


یارو با پرویی می گه خوب ما هم روزه داریم و چون ماه رمضانه الان شروع به کار کردیم و تا ساعت 1 بعد اظهر هم بیشتر کار نمی کنیم


می گم آخه خانه تو پر گندم تو مشکل خودتو با زابه راه کردم ما حل می کنی


می گه بیادر ماه رمضانه من هم اصلا بعد از سحر نخوابیدم


تو دلم گفتم ای لعنت به توو و دینتو و روزتو و  این ماه حرامت


امدم پایین و به خانمم می گم: کمی پنبه پیدا کن، بکن توی گوش ات و بخواب بلکه این ماه پرخیر و برکت تمام بشه 


اینجا افغانستانه. محلی که دینداری مردمش با مردم آزاری معنا پیدا می کنه و اگه بهشون بگی بالای چشمت ابروست. درجا کافر می شی



160