نفس می کشم فقر را
در شهری که مردمانش غوطه ورند در جنگ... ننگ... تفنگ... بی هیچ انگیزه ای
کجاست لقمه نانی
کودکی است اینجا
و چشمی منتظر
و زخمی عمیق تر
نفس می کشم خاطراتم را
با قلمی بی رنگ
می نویسم از گذشته ای محو
با چشمانی تر
دور می شوم از خودم
با تردید! می نویسم از دیگران
دور می شوم از امروز.... بی هیچ فردایی
من پر از تردیدم... من پر از ترسم
من پر از ابهامم