بودا از سنگ بود...

Posted on at


 

شعری از مجموعه ی "جنازه بردهان"

 

 


بودا ازسنگ بود

که دربامیان از خاک برآمد

که خاک

چشم های بهتری شاید

که چشم های بادامی تری

دختری که بودا بود

درمسیر باد های جنوب

وروح نامشروط دختربازها

درتمام سال

سال بدی پرسه میزد.

تن مشروط به تریاک

              به تفنگ

              به جلق تاریخ

بر آبراه نازکی

 درچند کیلومتری، با         زی

                        بازی میکرد.

ترانه ای قومی

برای بودا!

بستر آغشته ی خاک 

به نفس های که

بودا شاید گریه کرده بود.

که دختربازها

همه باکره بر هفتادساله گی شریعت

بچه های شان را از یاد تاریخ برده بودند.

وبودا دیگر ازخاک هم نبود.

رادیوها میگویند:

درمغاره های کوه بودا

سگ های ولگرد ذن نشسته اند.



About the author

MasoudHasanzada

اززنده گی نامه های فرمال و سر راست متنفرم. به همین دلیل چنین می نویسم: مسعود حسن زاده ای که حالا و اینجا می بینید در کابل زنده گی می کند،شاعر و منتقد ادبی ست و رهبر نخستین گروه راک و بلوز افغانستان(مورچه ها) ست. روزگارش از راه روزنامه نگاری…

Subscribe 0
160