زندگی سراسر هنر است و ما باید هنرهای زندگی و زندگی کردن را بیاموزیم.
هر کی در زندگی خود علاقمندی به یک هنری دارد و کمتر اتفاق می افتد که کسی باشد که هنری را دوست نداشته باشد.
هر کاری که ما در زندگی خویش انجام میدهیم گونه یی از هنر است.مثلا همین که لباس های خود را به چی طریق بپوشیم تا زیبا شویم، چگونه آشپزی خوب و مزه دار داشته باشیم تا دیگران از خوردن غذا لذت ببرند...ووو
هر کدام یک نوع هنر است که در ذات انسانها نهفته است فقط باید خود ما هنر درونی خود را پیدا کنیم.
در دنیا هنرهای زیادی است ،مانند: نقاشی، عکاسی، خطاطی،مینیاتوری، حکاکی، موسیقی (به سبک های مختلف)، مجسمه سازی، کفاشی، خیاطی، گلدوزی، سفالگری، بنایی، نجاری، ورزش های مختلف ...و خیلی کارهای دیگردر دنیا است که هر کدام به نحوی هنر نامیده میشود.
من از بین تمام هنرهای دنیا به چیزی که خیلی علاقه دارم هنر نقاشی است که واقعا عاشق نقاشی و نقاشی کشیدن هستم و از طفولیت دوست داشتم که بتانم یک نقاش خوبی شوم و تابلوهای زیادی را رسم کنم و بنابر همین علاقه ام کورس نقاشی رفتم و در آنجا چیزهای زیادی از هنر نقاشی یاد گرفتم اینکه نقاشی اول با خط زدن آغاز میشود، خط های موازی ، عمودی، مایل... اشکال هندسی مانند: مربع، مثلث، دایره، لوزی، و غیره...
من خیلی دوست داشتم که با رنگ روغنی کار کنم اما...
اما استاد مان میگفت که برای اینکه نقاش خوبی شوی باید تمام قوانین آن را از ابتدا یاد بگیری که آن هم با پنسل زدن شروع میشود. یعنی در نقاشی باید اول اشکال و اجسام بی جان را یاد گرفت که در هنر نقاشی به آن استلایف میگویند.بعداَ مناظرطبیعی را باید با پنسیل یاد گرفت و بعداَ همه انهایی را که با پنسل یادگرفته ایم از صفر بارنگ آبی آغاز کنیم و زمانیکه رنگ آبی را به طور درست یاد گرفتیم میتوانیم از رنگ روغنی شروع کنیم.البته همین قانون اصلی نقاشی است.اما در بعضی کورس ها راسا به رنگ روغنی میپردازند که فقط به منظور اینکه بتانند تابلویی را ساخته باشنداما استاد ما هیچ با این طریق موافق نبود.
استاد ایمل فیض زاد شخصی بسیار لایق و ورزیده بود که بیش از چند صد تابلوی نقاشی و خطاطی دارند.
صنفی که ما در آن نقاشی میکردیم محیطی بود کاملا متفاوت که با دیگرکورس ها فرق به سزایی داشت و یک محیط کاملا دوستانه بود.
ما در صنف روزهای بسیار خوب و عالی داشتیم-روزهای شنبه تا 4 شنبه نقاشی میکردیم و روز 5 شنبه مخصوص برای شعر و ادبیات بود اما در ابتدا همه ما جمع شده و چون روز آخر هفته بود درود بر روح پر سرور کاینات ختم میکردیم و به بعضی مسایل دینی میپرداختیم
کسی شعر میگفت، کسی داستان میگفت، کسی دکلمه میکرد،کسی قصه یی را تعریف میکرد، خلاصه بهترین روزهای زمستان سال 1390 بود.
من در این صنف علاقه ام به شعر گفتن آغاز شد تنها من بلکه خواهر کوچکم نیز به شعر گویی آغاز کردکه فعل حال در حدود60-70 شعر سروده است و هم چنان چند داستان دیگر.
بعد ازچند ماهی محفل کوچکی گرفتیم که به تمام شاگردان تقدیر نامه هایی از طرف استاد ایمل تقدیم گردید.
بهترین خاطره ام از آن روزهای زیبا روزی بود که همه شاگردان به اتفاق استاد و دسته جمعی به تماشای گالری ملی یا نگارستان ملی رفتیم و نقاشیهای بسیار زیبایی را از نقاشان مشهور کشورمان را دیدیم نه تنها نقاشی بلکه هنرهای بسیارزیاد به مثل مجسمه ، مینیاتوری، خطاطی، نقاشی های کلاسیک و مدرن و غیره که اولین بار بود چنین هنرهای زیبایی را میدیدیم و برای ما بسیار جالب و دیدنی بود و یک روز کاملا فراموش ناشدنی ...به دوستان هم توصیه میکنم تا از گالری ملی افغانستان بازدید کنن مطمئن باشید که از تماشای آنجا لذت خواهید برد.
در مدت 6 ماهی که در این صنف بودم چیزهای بسیاری یاد گرفتم به مثل نقاشی کردن، شعرگفتن، و حتی دکلمه شعر ....اندرزها ، نصایح و حتی بعضی تجاربی را کسب کردم.
خیلی دوست دارم دوباره روزی شود که بتانم نقاشی را نزد استاد ایمل فیض زاد ادامه بدهم و به آرزوی خود برسم و بتانم یک نقاش ماهری شوم.