فلسفه در خیابان است!

Posted on at


سحنران: ببینید! هایدگر در حقیقت به دنبال این است که تا فلک را سقف بشکافه و چی؟...طرحی نو دراندازه!!!!!!!!!!!!!!!

 

مجری برنامه گفته بود که :حالا از جناب دکتر فلانی، دکترای فلسفه و الهیات خواهشمندیم تا ...

محیط کاملن اکادمیک، جلسه کاملن جدی، از آن جلسه های که یله بدهی، تمام امعا و احشا ء ات اینقدر منقبض می شوند که هنگام دستشویی رفتن به مشکل بتوانی پیدایشان کنی.

این جناب دکترای فلسفه و الهیات دارد تقلا می کند تا تفسیری الهی، مطابق با جزوه های حوزه ی علمیه ی قم از نظریات هایدگر در باب شعر و هنر ارایه کند. تک جمله های رساله های فیدیروس و ضیافت  از افلاطون و ...غیره را روی کاغذ یادداشت کرده و به عنوان سند روخوانی می کند. به چرت گویی کشانده می شود، طولانی و خسته کن و احمقانه می شود، حضار این پا و آن پا می کنند، شماری مثل من خواب مرغی گرفته اند، مجری یادداشتی را به دست آقای دکترای الهیات می سپارد، مرور می کند و می گوید: "تبیین این مبحث وقت زیاد می طلبد. مجبورم کوتاه کنم. " این سخن راپس از حدود 25 دقیقه چرند گویی می گوید.

آنقدر فضا بیهوده-سنگین بود که حتا جوانک های دانشجو ی پسر و دختر نمی توانستند به راحتی به همدیگر نگاه های معنی دار و دعوتگر داشته باشند.چه بسا که تنها حکمت وجودی چنین جلسات برای جوانک ها همین است و بس. وگرنه فلسفه و شعر وهنر در جدی ترین و پویا ترین شکل اش داخل کتابها موجود است.

من حالا دیرگاهی شده است که حاضرم برای یک ساعت در صف دستشویی بایستم اما در هیچ جلسه ی ادبی و اکادمیک از این گونه نروم. اما گاهی از سر ناگزیری و خیلی اتفاقی گیر می افتم. این جلسات هرچه جدی تر و اکادمیک تر و به گفته خودشان علمی تر باشد، گند تر و احمقانه تر و پر چرند تر است. البته همه می دانند که فقط دارند رسم و آیین به جا میاورند و از همان اول مشخص است که قرار نیست حرفی به جا و ارزنده و تغییر دهنده زده شود.

خب من استعداد و جسارت تحقیر کننده ای برای ترک علنی چنین اجتماعات دارم. اجتماعاتی که در آن به قار و قور معده می گویند شعر، به روده درازی و چرند گویی می گویند نقد و به باد زیر دنبه می گویند سخن حکیمانه. خیلی آرام و شلنگ انداز کیفم را برداشتم و از جلوی ردیف اول حضار که همه اساتید و فضیلت مآبان بودند گذشتم و زدم بیرون...

بیرون، سرچهاراه مزدحم ایستادم و مردم را تماشا کردم. موتر سیاه گرانقیمتی کنار دو دخترک منتظر ایستاده و جوانکی توپول از دخترک ها دعوت می کرد تا سوار شوند، هرچند دقیقه ی ملی بس مملو از آدم می رسید و مسافرین پیاده و سوار می شدند، جوی کنار سرک مملو از گُه و آشغال و بوی بد بود، در نزدیکی جوی، یک کبابی منقلش را گذاشته و کباب تکه را پکه می کرد. همه چیز بود.. فلسفه و هنر اینجا بود. در خیابان...



About the author

MasoudHasanzada

اززنده گی نامه های فرمال و سر راست متنفرم. به همین دلیل چنین می نویسم: مسعود حسن زاده ای که حالا و اینجا می بینید در کابل زنده گی می کند،شاعر و منتقد ادبی ست و رهبر نخستین گروه راک و بلوز افغانستان(مورچه ها) ست. روزگارش از راه روزنامه نگاری…

Subscribe 0
160