مادرم با گلدان هایش زندگی میکند

Posted on at


مادرم با گلدان هایش زندگی میکند .


هر سپیده دم ,  روزمرگی شروع میشود وهمه اعضای خانواده صبحانه خورده یا نخورده؛ خانه را ترک میکنند .


میماند مادرم و گلدان هایش .


 زندگی شروع میشود : سبز ,سرخ ، صورتی ...اما زرد نه!


مادرم گلدان هایش را صبحانه میدهد , جایشان را تغییر داده  تا به راحتی آفتاب بگیرند.


گلدان ها هم دعایش میکنند ومن میدانم که دعا چه از جنس گوشت و خون و چه از جنس آوندها و یا از جنس افق ها باشد ؛ روزی بر آورده میشود .


                       


مادرم برای آنها کتاب هم میخواند از همان کتاب های قصه که کودکان همسایه مشتاق شنیدنش هستند : سفید برفی, سیندرلا, افسانه های کهن افغانی و بزبزک چینی...


مادرم در باغچه جمعیتی از پونه ها را دارد, او ملکه مهربان سرزمین کوچک باغچه است.


میشود وقتی به خانه برمیگردی بوی خوش پونه ها را حس کنی و خستگی را از روحت بشویی.


مادرم به طبیعت فکر میکند شاید هم نچرالیست هست: بذر میفشاند , پیوند میدهد , عاطفه میکارد ... حتی وقتی دستت را حنا میکند یگ گل ساده و زیبا را می آفریند که تا وقتی هست ؛ بوی محبت میدهد.


 


 


 نفس مادرم سبز است .تنهایی مادرم سبز است .


من سبز بودن را دوست دارم , چون مادرم سبز است.



 


TAGS:


About the author

somaie

My name is Somaie.

Subscribe 0
160