باز باران با صدای دلنشینش،
می چکد بر بام خانه ام
،
خانه ام ظاهرآ زیباست،ولی،
درونش تاریک و تاریک،
میریزد قطره قطره بروی سینه دل،
کجاست دل من؟
کجاست خانه ام؟
بام من کجاست؟
بارانم چه شد؟
صدای ریز اشکانم می چکد ذره ذره،
چشمه ام گرم است آب داغ،
نوشیدمش لکن!
نسوختم،چرا؟
دل من داغ است،
پر از غم و اندوه،
گرمی آب چشمه تآثیری ندارد بر دل من،
دلم تاریک و تنگ است
،
باران!!
دیگر نبارید،
بجای آن اشک آمد،
آسمانم شد چشمانم،
خانه ام قلبم،
بامم گونه هایم،
گرمی اشک چشمانم،
از روی دل تنگ من است،
دلم تنگ است
دلم تنگ است
تنگ
شاعر:اسما ابراهیمی