گذشتن ازجاده مرگ

Posted on at


 هیچی دیگه ازاونجایی که من ازسفرهوایی خسته شده بودم وخواستم که یه تنوعی ایجادبشه گفتم که دل بزنم به دریا ببخشید تصییح میکنم دلمو بزنم به صحرا وزمینی ازکابل راهی هرات شوم واینکه نزدیک عیدفطرهم بود ،دوتادیگه ازدوستام هم راهی هرات بودن که یکی ازاوناروتونستم راضی کنم که بامن زمینی بیادولی دیگری راضی نشدوهوایی رفت،بالاخره ساعت 2 صبح رفتیم جای موترها وتا موتر جورشدوخواست آماده رفتن بشه ساعت شد4 موتروان باچشمانی خواب آلود اومد ونه سلامی ونه علیکی به راه افتاد،گویی موتروان رابه زورکلنگ ازخواب بیدارکرده بودند،تواون تاریکی تاازکابل خارج شدیم جناب محترم تمام موترهایی که ازروبرومیامدن همه رو به خاکی زد چون بی دست میرفت تااینکه شاگردش یک چای داد وایشان سرحال شدن،خرابی جاده،انفجارهای بزرگی که منجربه شکسته شدن جوی چه هاوبل چکهاشده بودندبه نگرانی ما دراین جاده بیشترمی افزود،تاولسوالی مقرراآمدیم تااینکه درهمان حوالی ماراایستادکردندومسافران گفتندکه اینهاطالبان هستند،چهارموترکلان راقبل ازماایستادکرده بودندطالب به موترمابالاشدوازآخرچندنفررابیاده کرد من ودوستم که آرایشگربود راهم بیاده کرداول ازمن برسیدکه ازکجاهستی واینجه چی میکنی؟ من هم که کمی استرس داشتم گفتم که بیش فامیلم به هرات میروم وکارخاصی هم ندارم.گفت که لوازم تان راازموترتاکنین،من ودوستم هم که آرایشگربود لوازم راآوردیم تاچک کنه لوازم دوستم راسرسرک چبه کرد ودید که قیچی،شانه،تیغ وهرچی که مربوط به آرایشگری بودریخت وسط سرک وگفت ایناچیه؟دوستم بالحنی لرزان گفت آرایشگرهستم.گفت چی ؟ گفت آرایشگرهستم.منم که ترسیده بودم گفتم دلاک هست،نگاه بدی کرد ومصروف دیگرمسافران شد.طالبان که چهارنفربیشترنبودن وتعدادموترها هم لحظه به لحظه بیشترمیشد موترمارا رهاکردندوبه سراغ دیگه موترهارفتند،ماهم ازخداخواسته سوارموترشدیم وحرکت کردیم.باورکنید خیلی ترسیده بودیم .باورودبه شهرغزنیه خیلی خوشحال شدم،شهرسلطان محمودوسنایی رامتفاوت ترازقبل دیدم.بازسازی ونوسازی جریان داشت.شهررنگ ورخ دیگری به خودگرفته بود.چهره ظاهری جاده ها ونکات برجسته شهرتغییرکرده بود.انتظارجشن خزانی رامیکشیدکه یکباردیگرغزنی برنامه ی رسمی مرکزتمدن وفرهنگ کشورهای اسلامی رابه خوداختصاص میداد.امیدوارشده بودم اما موترحامل ما به سرعت ازمیان شهرمی گذشت. بعدازاینکه کمی ازغزنی دورشدیم درطول مسیرموترهای سوخته زیادی ازکاروان اکمالاتی ناتو به چشم میخوردوهمچنین نیروهای امنیتی که تعدادانگشت شماری هم بودند دیده میشد.تااینکه به نزدیکی دشت بکوارسیدیم موتروان ایستادشدوگفت برای نمازواندکی استراحت بیاده میشیم،مردم خودراسریع به داخل آبی که بود انداختند ویکی هم چاه موتورراروشن کرد من ودوستم هم دستمالی راکه به سرخود میانداختیم راخیس کردیم وسوارموترشدیم.درطول راه بی نهایت هواگرم بود وحتی کلمنی هم که آب یخ داشت راروی سروصورت خودمیریختیم تااینکه بعداز13 ساعت به هرات رسیدیم.اوفففففففففففففففف:


درطول این مسیرهربارمرگ رادرمقابل دیدگانت میبینی.من این شاهراه راباوضعیت فعلی اش جاده مرگ مینامم،شایدعده ای خورده بگیرند اما یک بارگذشتن ازین جاده همه حقایق بنهان رابرملا میسازد.درهرچندصدمترمیتوان نشانه های انفجارهایی که جاده راتخریب نموده اند،مشاهده نمود.


لاشه های سوخته ی موترهای باربری وتخریب موترهای امنیتی همه وهمه گواهی میدهند.همه تاییدکننده مرگ اند.بس بی موردنخواهدبودکه جاده مرگ یاخط قرمزنامید،زیراخط قرمزعلامت خطرهست،که عدم رعایت آن منجربه مرگ می شود.


روزانه هزاران مسافرازین جاده رفت وآمد دارند.همه الله توکلی سوارموترمیشوندوراه مسافرت رادربیش میگیرند.رسیدن به مقصدوعبورازین شاهراه،خودیک معجزه است.معجزه ای که تابه وقوع بیوستن آن نصفی ازوجودمسافرآب می شود.



About the author

160