شير و نفس آدميزاد

Posted on at


روزي گربه يي در بيابان با شيري مقابل شد    زمانيكه شير او را ديد به او گفت تو روزي ما بودي  و همسان ما بودي اما ما حالا ما با اين عظمت    ، شوكت و قدرت و تو با اين تن ضعيف و نحيف. مه فكر ميكنم بخاطر آزار و اذيت بني آدم به اين حال و روز افتاده يي . آدم چگونه موجودي است؟!  كه عالم ازترس او  به آشوب است  هر وقت بني آدمي را در اين اطراف ديدي به من بگو تا انتقام ترا از او بگيرم.  بعد از مدت ها خاركشي  در آن بيا بان خار جمع ميكرد. شير از گربه سوال كرد  آيا آدميزاد همين است؟!  گفت: بلي.  زمانيكه خاركش بيچاره او را ديد  لرزان بر جا ماند . شير گفت:  اي آدميزاد  شما عالم را مسخر خود كرديد مغرور ، ظالم و ستم كار شده ايد. . حتي تا حدي كه  يكي از همسانان ما  به ميان شما آمد تا اين حد ضعيف و نحيف شده . حالا ميخواهم  انتقام بگيرم تا درسي شود به همسانان تو. خاركش گفت:  تو كه نامت به مردانه گي بلند است ،  عظمت و قدرت ترا هيچ موجود زنده ديگري ندارد.    اي به شان قدرتمندي چون تو نيست كه با كسي مقابله كني  كه تنها بوده و هيچ سلاح دفاع در مقابل تو ندارد. اين دور از مردانه گيست. شير گفت زنده ماندن تو محال است ،  اما اگر ميخواهي براي خود آلات حرب آماده نمايي  اين اجازه را به تو ميدهم.. خار كش با خود گفت الحمد الله حال شايد بتوان جان سالم بدر برد.  و رهايي پيدا كرد. به شير گفت  ميترسم كه برگردم تو نباشي  شير گفت: من جايي نميروم و منتظر تو ميمانم. خاركش گفت اي شهريار  اگر راست ميگي بايد اجازه بدهي  كه دست و پاي ترا به درخت ببندم. و  بعد خواهم رفت. شير گفت: مبادا فكر كني كه من از اسلحه تو ميترسم بيا من را به درخت ببند  و بعد برو اسلحه دفاع در مقابل من را بياور.  خاركش دست و پاي شير را با تناب خود به درخت محكم بست. زمانيكه بستن تمام شد  رفت و تبر خود را آورد و به طرف شير آمد. و شروع به زدن كرد هر مرتبه شير ميغريد    و خاركش همچنان به زدن خود ادامه ميداد.  و اعتنايي به غريدن او نداشت  . تا آنكه شير گفت: آنچه در مورد بني آدم شنيده بودم زياد از آن را ملاحظه كردم      .

نميدانم اين واقعه اتفاق افتاده و يا خواهد افتاد اما تصوري است كه من در مورد خود و همسانان خود دارم

.

..   .



About the author

Royasattarzada

MELODY is a 12th class student of EQBAL school in Herat.interests to writing .

Subscribe 0
160