داســــــــتان عشـــق صادق و نرگس

Posted on at




شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه
هر چی منتظر شدن برنگشته،در را هم قفل کرده
داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه مامان بابای دختره پشت در داد میزنند:نرگس،دخترم،در را باز کن
نرگس جان سالمی؟آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رو میشکنه میرند تو. نرگس ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا
کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده



ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند
به این صحنه نگاه می کنند.کنار دست نرگس یه کاغذ هست
یه کاغذی که با خون یکی شده.بابای نرگس میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه
با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره،بازش میکنه و میخونه:
سلام عزیزم. دارم برات نامه مینویسم
آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه
کاش منو تو لباس عروسی میدیدی
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!صادق جان دارم میرم
دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم
میبینی صادق بازم تونستم باهات حرف بزنم
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم
ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم.دارم میرم
چون قسم خوردم،تو هم خوردی، یادته؟!
گفتم یا تو یا مرگ،تو هم گفتی،یادته؟! صادق تو اینجا نیستی
من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی
چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی میدیدی نرگست چطوری
داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ میکنه
کاش بودی و میدیدی نرگست تا آخرش رو حرفاش موند
صادق نرگست داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت
حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره میلرزه
همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره
روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،یادته؟!
روزی که دلامون لرزید،یادته؟!روزای خوب عاشقیمون،یادته؟!
نقشه های آیندمون،یادته؟! صادق من یادمه
یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم
پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد
بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت
که دیگه حق نداری اسمشو بیاری
یادته اون روز چقدر گریه کردم،تو اشکامو پاک کردی
و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه!
میگفتی که من بخندم.صادق حالا بیا ببین چشمام
به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب
که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو
تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد
چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود
که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
تو نگاه تو بود نه تو دستات.دارم به قولم عمل میکنم
هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ
پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم
نمیتونم ببینم بجای دستای گرم تو
دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه
همین جا تمومش میکنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام
وای صادق کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون
با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده
میخوام ببینمت.دستم میلرزه.طرح چشمات پیشه رومه
دستمو بگیر. منم باهات میام….
پدر نرگس نامه تو دستشه،کمرش شکست
بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه میکنه
سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش
بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهارچوب در یه قامت آشنا میبینه آره پدر صادق بود،اونم یه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه
صورتش با اشک یکی شده بود.نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد
نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند
و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود
پدر صادق هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست نرگس
اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود
حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق صادق و نرگس بسته شده
حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد
دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!
مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی
که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…



About the author

Afwebco

I am A Young Web Developer I Have A keen Interest In The Field Of Web Design ,Linux,Configuration Of Linux Server and..I am Familiar With The Programming Language Such As C#, ,JAVA,PHP,HTML,CSS3. You Can Join Me In Facebook : https://www.facebook.com/N4B3L4M3R3:
https://www.facebook.com/Afwebco
https://www.Youtube.com/user/Afwebco:
https://www.twitter.com/Afwebco

Subscribe 0
160