رایزینه

Posted on at


نشسته بود لب رایزنیه و تیاق خود را به زمین میکوفت ِ صدای در که امد ناسش را تف کرد و از رایزینه ها پایین شد .
تیاق را در هوا چرخ داد و به کمر درخچه زد . برگها روی زمین تید شدند ِ خم شد و یکی از برگ ها ره گرفت و به بینی اش نزدیک کرد .
ای جوان ها د زمستان نمیتانن طاقت کنند ِ خشک میشن میفامی ؟
میفامی را که گفت برگشت سمت رایزینه ها و پیاله چای ره از پتنوس بلند کرد و مابین دستش گرفت وبه لبش برد .
تیاق را روی رایزینه ماند و به سمت بالا سیل کرد . چشمش به گلهای قرمز روی دامن خورد که باد ان را د هوا شور میداد .
نام خدا ِ باز چی گپ شده که کالا نو کدی و تم میتی ؟
زن دامنش را سیل کد و پش امد .
تو که سال دماه دلت نموشه که برای مه کالای نو بخری . یادت هست وقتی از دکان خیاطی برامدین ایقه شوق داشتی که مره ده کالای نو سیل کنی .
مرد پیاله چای ره ماند داخل پتنوس و رفت سمت درخچه و دو دسته از درخچه گرفت و پایش ره محکم کرد و یک یا علی گفت و زور زد . با یک زور مرد ریشه ها از خاک برامدن و مرد درخچه ره روی سرش بالا برد و دهوا چرخ داد و روی زمین انداخت .
پیر زن سرش ره دور داد و به طرف در رفت و زیر لب چیزی زمزمه کرد
مرد به سمت رایزینه رفت و پیاله ره باز گرفت و به سمت در حولی رفت . همینطور که میرفت بلند بلند صدا زد .
اونا جوانن ِ خامن ِ مه که رضایت نمیدوم باز خودت میفامی که اگه رضایت پدر نباشه هیچ کاری نمیتانین بکنین .
از در حویلی که خارج شد باز سرش ره داخل کرد . یگان وقت فکر میکنم که ما هم جوان بودیم و جوانی کدیم .... میرم برت تیکه بخرم که ده عاروسی بتانی تیم بتی .


زندگی صفر درجه
کاوه ایریک



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160