تیم ملی یعنی تیم قلبهای ما

Posted on at


دیشب وقتی اون همه شور و اشتیاق و خوشحالی را می دیدم واقعا گیج شده بودم ,بغض کرده بودم و چشمانم پر از اشک بود .در آن لحظات با احساس خودم بیگانه بودم خوشی و ترس  با هم بود نمیدانستم باید از لحظه هایی که در حال گذر هست استفاده کنم و خوشحال باشم یا با ترس منتظر اتفاق  شومی باشم که

معمولا در این شرایط اتفاق می افتد. بله ترس من از حمله انتحاری بود.

 وقتی صدای مردم را می شنیدم که فریاد خوشی سر می دادند پر از هیجان می شدم و تصمیم می گرفتم من هم بروم و احساساتم را بروز دهم اما ! وقتی صدای فیرمرمیها پی درپی می آمد بی اراده می ترسیدم و از برنده به داخل اتاق می دویدم و به سرعت جای هیجان و ترس تبدیل می شد.

با تمام اینها خیلی خوشحال بودم که بهانه ای پیدا شد تا مردم ما یکپارچه و متحد برای یک موضوع واحد جشن بگیرند و تمام تعصبات و تبعیضها و در مقابل این خوشی بی رنگ شده بود .همه در آن لحظه واقعا به یک ملت تبدیل شده بودند ای کاش روزی برسد که ما در تمام شرایط ملت باشیم.  

 

دیشب یادم آمد وقتی که ما مهاجر بودیم چقدر آرزو داشتیم که ایکاش ما هم تیم ملی داشتیم تا برای پیروزی آن دعا کنیم و وقتی پیروز شد از خوشحالی فریاد بکشیم و اشک خوشی بریزیم و با تمام وجود از خدای مهربان سپاسگذارم که به این آرزویم رسیدم و بی صبرانه منتظرم که روزی برسد که تیم ملی ما قهرمان دنیا  شود . 

نویسنده:ناهید بیکران    



About the author

nahidbikaraan

Nahid Bikaraan is an adolescent Afghan girl who recently has found a new working place in Kabul. She is a typical afghan girl who is graduated from high school and was seeking to show her talent. She hates to stay home as most of afghan girls have to do, and…

Subscribe 0
160