مــــــادر

Posted on at


مادر ! هوای تو بر سرم آمد


به من اجازه بده در کنارت باشم


اجازه است که همرایت حرف بزنم


از مریضی دردناک ام برایت بگویم


از دردی که راه حل ندارد


اگر برایت بگویم شاید مسخره ام کنی


هر گز امید تو را برآورده کرده نتوانستم


آسایی برای دست ات نبودم


خواب از چشمانم بر بسته شده


دخترت رنجسور شده


از یک سو فرار از زندگی می کنم


از یک سودلم گرفتار کسی شده


روزگار مرا اسیر خود کرده


کسی نیست که صدا بزند که وای بر این روزگار


در دلم غم بزرگ دارم


درذهنم حال هوای تو را دارم


از زندگی برایم هیچ چیز نگو


می خواهم دختر نیک سیرت برایت باشم


با آسمان های پر ستاره حرف می زنم


احساس محبت برایم پیدا میشود


از من بسیار انتظار داشی


به دعای تو ضرورت دارم مادر!


فاطمه فرح



About the author

samira_noori

she is lade which lives in Kabul and love her Afghanistan

Subscribe 0
160