...گاهی دلت میــــــــــــخواهد...
گاهی دلت میخواهد بروی گوشهی دور از همهء دغدغه های روزگار به وسعت دردهایت با خودت خلوت کنی و در این تنهای به خودت گوش بسپاری و به کشف خودت بپردازی و تا وسعت خودت پرواز کنی.
دلت می خواهد درتنهای؛ تا بلندای ذهن آشفته ات بپری و هی با خودت زندگی را حساب و کتاب کنی.
دوست داری در این تنهای به دور از هیاهوی روزانه تا ارتفاع آینده قد بکشی و از آسمان افکارت ستاره های ترقی را بچینی و از آن همه بی وزنی در فضای بی کران ذهنت لذت ببری.
خودت هم میدانی این فضا پر از آرزوهای رنگین و لبخند های آشنایی است که تا حالا بارها دست رفاقت بر شانههایت زده اند.
مرور خاطرات سپید، همدردیهای بی ریا و گاه همرایی های دوستانه و با صفا، خوراک لحظه های با خود بودنت هستند که از بالای رنگین کمان آرزوهایت طلوع و ظهور میکنند، و تا روح بی آلایشت بالا میروند.
آیا شده گاهی صفحه روشن ذهنت را کنار بزنی و صفحات تاریک آن را مرور کنی؟
بیشتر وقتها زندگی زیر نقاب ریاه، دو روییها، حسادتها، غصهها، بی تابیها و دلتنگیها پنهان میماند و تو باید خودت را از پشت این نقاب ها آزاد سازی و خود واقعی ات را در صحنه روزگار به نمایش بگذاری.
در لا به لای این همه خمودگی در جستجوی چه هستی؟ ذهنت را دوباره ورق میزنی و با خودت مشق های عشق و محبت را مرور می کنی. امروز مرحم زخم های مادرم شدم، دیروز بیرنگی های دل را زدودم و فردا .....
به این نتیجه میرسی که ای کاش میان ما و تبسم این قدر فاصله نبود. چشم هایت را ورق می زنی؛ شاید در گوشهی از آن محبت های فراموش شده را به یادگار کشیده باشی. تو در کمرکش جاده های زندگی چقدر به خود و دیگران رسیده ای؟
یادت باشد وقتی خسته از همه تکرار ها به بیرنگ ترین لحظه ها حلول کردی، دوباره تا وسعت خودت پرواز کنی و باور کنی میتوانی نقش گام های استوارت را بردل زندگی حک نمایی.
به وضعیت دیگران غبطه نخور و منتظر معجزه نباش و پشت بر مشکلات بر همه چیز لبخند بزن و با عزمی راسخ و توکلی پولادین، در راستای رسیدن به خواسته هایت قدم بگذار.
یادت باشد؛ گاهی باید با خودت خلوت کنی تا فرصت به خود رسیدن را بیابی .