دختر تنها

Posted on at


دختر تنها


در سال های تاریکی از تاریخ کشورم به دنیا امدم ، سالهای پر از درد مشقت و خاری برای همه مردم بود ولی با این همه به دنیا آمده بودم اگر دست خودم میبود هیج گاهی به دنیا نمی آمدم به حرف "چارلی چاپلین"(زندگی شاید اون جشنی نباشه که به ان دعوت شدی ،حالا که دعوت شدی تا جایی که میتوانی خوب برقص)چند سال از کودکی ام گذشت، کودکی، ان بازی با کلوخ بهترین روزهایم بود که شاید هیچ وقت برنگردد دوست هایی که با هم با بشکه های آب به این سو آن سو میرفتیم تا برای خانه آبی بیاریم ،خوب کشورم ذخایر زیادی دارد ولی انسان های خیلی کمی دارد . انسان واژه بسیار گنگی که هیچ وقت معنای آن را نفهمیدم. انسان های خوب از نگاه مردم احمق بودن،انسانهای بد و نفهم با ارزش ولی میانه رو همیشه نفهم .البته این از نگاه انسان ها و جامعه من بود ،جامعه من جامعه پول و سرمایه ، با پول میشود هر کاری بکنی .خوانوادم فقیر بود ولی محبت های خیلی خاصی باهم داشتیم تا یک روز که حدودا شش ساله بودم جسد پدرم را آوردن ،روزی بسیار تلخی آنقد اشک ریختم که سو چشمانم کم شده بود ،با هر نگاه به تکه تکه های جسد پدرم آروزی مرگ میکردم "اسلام گرایان افراطی"یا بهتر بگم طالبان پدرم را به خاطر کم بودن یک ریش کشته بودن و سر نازنین اش را با نخ گودی پران"بادبادک"بریده بودن ،دوست داشتم همان لحظه بمیرم .


بعد از مرگ پدرم زندگی مان دچار آشفته گی بسیار شود آنقدر که مادر به خاطر بی پولی و تجاوز نکردن بقیه به بدن پاکش خود کشی کرد و از این دنیا رفت و من تنها تر از همیشه با مشکلاتم بودم با یک عموی نا تنی که همیشه به من به چشم یک حوری میدید. همیشه میخواست از ان او باشم ولی نمیشود چون فامیل یا قوم ما بسیار متاصب بودن عمویم مرا با خودش به یکی از دهات های شینواری برد و در آنجا چند ماهی ماندیم .روزی مرا به میدانی برد و سر سکوی بلند کرد نگاه کردم هزاران مرد با پول به من خیره هستن و همه روی من نرخ میگذارن باورم نمیشود دارم در این قرن به فروش میرسم آنهم در سن 9 سالگی، آنقد ضعف در وجود چشمان بود که اصلا تصورش را نمیکردم مردی با هیبت از ماشین اش پایین شود با کوله باری از پول و وقتی میخواست بهم دست بزند قلبم از کار ایستاد .


آری دخترک قصه ما از ترس بی آبرویی، قلب پاکش از کار می ایستد ولی انسان های ما کی به وجدان خود میرسند کی به دنیای خود رجوع میکنند که هیچ کس در این دنیا تا ابد نیست .


تن آدمی شریف است به جان آدمیت


نه همین لباس زیباست نشان آدمیت


TAGS:


About the author

160