خاطرات کودکی

Posted on at


روزگاری بود که جویبار ها ،چمنها ، جنگلها  زمین و هر چه در او بود در نظر من با نوری آسمانی و جلالی و شکوهی رویایی احاطه شده بودند.امروز دیگر هیچکدام از آنها برای من جلوه ی پیشین را ندارند چون به هر جا که مینگرم چه روز چه شب آنچه را پیش از این میدیدم دیگر نمیبینم.

حالا نیز مثل آن زمان قوس قزح در آسمان هویدا میشود وناپدید میگردد،حالا هم گل سرخ همچنان عطر فشانی میکند،ماه در آسمان بی ابر میدرخشد ،و با شامانی بر اطراف  خویش مینگرد ،جویبار ها در زیر آسمان پر ستاره  ی زیبا زمزمه کنان میگذرند و هر بامدادان خورشیدبا شکوه و جلال تمام از افق سر بر میزند .با این همه میدانم که هر جا باشم دیگر آن درخشندگی دلپذیز راکه پیش از ین در همه جای  زمین میدیدیم نمی بینم.

راستی پر تو زیبای این منظره ی دل انگیز ،این شکوه و جلال مرموز این رویای شیرین کجا رفت ؟هنگام کودکی آسمان همیشه دور ماه وهمراه ماست هر چه بزرگتر میشود  تاریکی زندان  حیات اورا تنگتر در میان میگیرد ،اما در میان این سایه وی همچنان روشنایی روز را میبیند و به کانون فروزان این روشنایی با امید و نشاط نظر میندازد.

 

نویسنده :سوسن رحمانی

 



About the author

susan10rahmani

susan rahmani one of the womensannex writer .

Subscribe 0
160