نوستالژی قرمه سبزی

Posted on at


 قرمه سبزی نوستالژی ترین غذای زندگی هست که در امیخته با عشق ها و لبخند ها هست . جمع شدن زن ها دور هم در حیاط و کوچه های پایین شهر و غیبت کردن انها برایم خاطره انگیز ترین داستانهایی بود که در لب به لب و گوش به گوش میگشت . حتی صابره دختر خوش تیپ چادری محل ما هم از این بحث در امان نبود . 


اول فکر میکردم که این زنها دارند برای صابره حرف در می اورند و به اون حسودی میکنن . صابره دخترقد بلند و خوش چهره ترین دختر محل ما بود که همیشه با چادر دیده میشد و هیچ وقت هیچ کسی موهای اون رو هم ندیده بود . همیشه راه که میرفت با وقار بود و تمام بچه های محل سعی کرده بودند تا با اون دوست بزن و یه مخش رو برای ازدواج بزنن اما هیچ کدام از انها موفق نشده بودند . 


این خواستگاری های گاه و بی گاه محل باعث شد که زن ها دست به انتقام بزنن و شایعه ها رو از جمع مشغول به تمیزکردن قرمه سبزی شروع کردند و بعد خانه به خانه  و گوش به گوش چرخید و به دهان بچه های خردسال بازیگوش ولگرد کوچه های ظهر گرم رساند . 


یک روز یکی از بچه های کوچیک رفته بود جلوی صابره و بهش گفته بود که زن ها در مورد تو حرف  زدند . صابره هم خندیده بود و برای اونها بستنی خریده بود بعد یک راست به طرف ایستگاه مینی بوس رفته بود و منتظر نشسته بود تا اتوبوس بیاید . 


زن ها سعی کردند که شایعه رو بیشتر اب و تاب بدهند و بعد هیچ کسی رو پیدا نکردند که به صابره نسبت بدهند . بالاخره دست از تلاش کشیدن و منتظر موندن که این دختر با چه کسی ازدواج میکند . 


یه روز که رفته بودم دربند برای کوه پیمایی در ایستگاه سوم دربند روی سخره ای نشسته بودم و سیگارم رو در اوردم که بکشم  یهو صدایی از پشت گفت که به به بچه محل ما سیگار هم میکشه ؟


برگشتم و صابره رو دیدم پشت سرم ایستاده . با یه شلوار جین و یه مانتوی کوتاه و کوله پشتی و یه قمقمه اب توی دستش . با سر اشاره کردم که بیاد بشینه . 


امد کنارم و نشست و سیگارم رو کشیدم و بعد از توی کوله پشتی اش یک فلاسک چای در اورد و یه لیوان چای بهم داد و کلی حرف زدیم . یه جورایی برام جالب بود و یه جورایی هم برام فرقی نمیکرد که صابره با چه ظاهری کنار من نشسته . 


کلی حرف زدیم و بعد به طرف پایین امدیم . میخواستم خداحافظی کنم برم طرف خونه گفت نهار چی دوست داری ؟ 


تا امدم بگم  چی دوست دارم گفت نمیخواد بگی بیا بریم نهار بخوریم . اینجا سه رستوران خو ب است که غذای خوشمزه داره . با هم رفتیم رستوران من گفتم که اون سفارش بده چون مهمان کرده . 


صابره قرمه سبزی سفارش داد برای من و برای خودش یه دیزی سنگی . ذل زده بودم بهش که  گفت چیه ؟ دوست نداری ؟ یعنی میخوای کلاس بزاری دیگه ؟


گفنتم نه دوست دارم کمی قافلگیر شدم . گفت اره من تنها دختر محل هستم که میدونم تو چی دوست داری و کجا میری و با کی ها میگردی . درسته تو محل سرم به کار خودم گرمه و به کسی کاری ندارم . 


اما همه محل به من کار دارند . همه امدن زورشون رو بزنن که مخم رو تیلیت کنند یا حتی خواستگای امدن وبعد مادرهاشون وقتی دست خالی برگشتن خونه سعی کردند که انتقام بگیرند و کلی حرف در اورند . 


تو تنها کسی هستی که نه ازات به کسی میرسه و نه قصد ازدواج با دختر محل رو داری . بعد هم کلی اطلاعات گفت و بعدش با هم نهار خوردیم و من تو را ه برگشت مهمانش کردم که بریم تاتر نگاه کنیم . 


بیداریخانه نسوان رو توی تاتر شهر برای بار بود که میدیدم و فکر میکردم که خوشش بیاد . وسطهای نمایش بودکه صابره سرش رو پایین گرفت و حق حق گریه میکرد . بعد از اتمام نمایش تا خانه توی تاکسی هیچ حرفی نزدیم و صابره فقط به خیابان نگاه میکرد  . 


یک ماه بعد یه روز با یه کاسه اش امد در خونه . خواهرم در رو باز کرد و بعد بهش گفت که با من کار داره . رفتم در خونه و تعارف کردم بیاد داخل . گفت نه فقط میخوام بهت بگم که خیلی بهم کمک کردی . 


منظورش رو نفهمیدم . اما بعد از شش ماه شنیدم که صابره رفته دانشگاه  .  سه سال بعد وقتی یه کار تاتر داشتم توی دانشگاه تهران بعد اجرا با یه شاخه گل امد و گفت ببخشید خبر نداشتم بچه محلمون  تاتر هم کار میکنه . 


رفتیم نهار کباب ترکی خوردیم توی میدان انقلاب . بهم نگاه کرد و گفت میدونی تو تنها کسی بودی که بهم کمک کردی . خیلی وقته که خبر ندارم چی کار میکنی تا امروز به طور اتفاقی بچه ها گفتن یه کار تاتر افغانی داره اجرا میشه وقتی تموم شد بدو بدو رفتم از تو حیاط این گل رو کندم . دسته گلت طلب باشه برای یه وقت دیگه . 


صابره  گفت که ادم خوب هم راهش رو گم میکنه  


 


زندگی صفر درجه 


کاوه ایریک 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160