اشکـــــــــــــ

Posted on at


 چقدر دلتنگ است او . و چقدر دلتنگ ترم من


من هم مانند آسمان شامگاهی مایوس هستم


چون نه آفتاب دارم تا دنیا ام را روشن کند


و نه مهتابی تا مرا از تاریکی نجات دهد


من هم همانند آن آسمان شامگاهی  


 گاهی به آفتاب عذر می کنم  تا مرا رها نکند


و گاهی در انتظار مهتاب می نشستم


تا مرا همدم گردد


چقدر حالتش به من هم خوانی دارد


چقدر با من هم زبان  است 


زبان هر دوی مان خاموش است


 ولی یگانه فرقی که میان ما است


او بدون هیچ قیدی اشک های خود را به زمین می ریزد


هراسی ندارد 


از اینکه اشکهایش به دامان پست فطر تان بیفتد


مبادا ارزش آنرا از دست ندهد



ولی من این کار کرده نمی توانم


 می ترسم از اینکه اشکهایم را در این  زمین


که حال سر زمین فریب است بریزم


مبادا ارزش خود را از دست ندهد


چون حال پر ارزش ترین خزانه ام همین اشکها است


 نویسنده : تهمینه عزیزی



About the author

160