دیروز که گذشت اما ای کاش که نمی گذشت، من از دیروز ها پا به امروز نهاده ام به امروزی که بسیار تفاوتها با دیروز دارد
دلم بسیار تنگ است، تنگ آن روزهایی که در آن هیچ غم، اندوه و تشویش فردایی نبود
حتی تشویش لحظه ها و ثانیه ها را هم نمیکردم. فقط و فقط با همدیگر میخندیدیم و بهانه های کودکانه می گرفتیم
آری میخواهم به دنیای کودکانه و زیبایی برگردم که دیروز را با خاطره های زیبا در ذهنم حک کرده است
روزهایی که با دوستانم غرق در بازیهای کودکانه بودم و هر لحظه شور و اشتیاق بیشتری در بازیهای کودکانه ام پیدا میکردم
چرا که افکارم مثل امروز نبود، احساساتم مثل امروز نبود،..... دیدگاهم مثل امروز نبود......اصلاً من این که امروز هستم، نبودم میخواهم به دیروز برگردم میخواهم بازیچه های کودکانه ی دیروزی ام را یکبار دیگر لمس کرده وارد دنیای کودکانه و زیبای دیروزی ام شوم
من امروز را دوست ندارم من فردا را نمیخواهم. من با دیدن امروز از فرداها بیم دارم.
تنها غمی که دیروز داشتم این بود که بازیچه هایم خراب نشوند.........اما امروز همگی با من بازی میکنند و بعد هم آرام آرام مرا میشکنند برای همین از فرداها بیم دارم که نکند مثل امروز بازیچه ای شوم برای رفع سرگرمی دیگران