ما زیاران چشم یاری داشتم

Posted on at


ما زیاران چشم یاری داشتم


گاهی دلت میخواهد بروی گوشه ای و یک دل سیر تنها باشی. دلت میخواهد در تنهایی به کشف خودت برسی و تا وسعت خودت پرواز کنی. دلت میخواهد در تنهایی تا بلندای ذهن آشفته ات بپری و هی با خودت زندگی راحساب و کتاب کنی. دوست داری در جای به دور از هیاهوی روزنه تا ارتفاع آینده قد بکشی و از آسمان افکارت ستاره های ترقی را بچینی و از آن همه بی وزنی در فضای بیکران ذهنت لذت ببری.


 


خودت هم میدانی این فضای پر از آرزوهای رنگین و لبخند های آشنای است که تا حالا بارها دست رفاقت بر شانه ات زده اند. مرور خاطرات سپید، همدردیهای بی ریا و گاه همراهی های دوستانه و باصفا خوراک لحظه های با خود بودنت هستند که از بالای رنگین کمان رویاهایت ظهور و طلوع میکنند و تا روح بی آلایشت پایین می آیند و دوباره بالا میروند. آیا شده که صفحه روشن ذهنت را کنار بزنی و صفحات تاریک آن را مرور کنی؟ همیشه زندگی زیر نقاب ریا، دورویی ها،حساسیتها،غصه ها، بی تابی ها و دلتنگی ها پنهان نمیشود.



لا به لای این همه خمودگی در جست و جوی چه هستی؟ ذهنت را دوباره ورق میزنی و با خودت مشق های  عشق و محبت را مرور میکنی. امروز مرهم زخم های مادرم شدم. دیروز بی رنگی های دل را زدودم و فردا.... آی کاش میان ما و تبسم این قدر فاصله نبود. چشم هایت راورق میزنی. شاید در گوشه ای از آن محبت های فراموش شده را به یادگار کشیده باشی. تو در کمرکش جاده های زندگی چقدر به خود و دیگران رسیده ای؟یادت باشد وقتی خسته ار همه تکرارها و به بی رنگ ترین لحظه ها حلول کردی ،دوباره تا وسعت خودت پرواز کنی میتوانی نقش گام های استوارت را بر دل زندگی حک نمایی.



به وضعیت دیگران غبطه نخور و منتظر معجزه نباش و پشت بر مشکلات بر همه چیز لبخند بزن. گاهی یک دل سیر تنها باش تا فرصت به خود رسیدن را بیابی.



About the author

160