شاگرد غریب

Posted on at


شاگردی٬ با  پدر مزدورکار٬  مادر مریض و خوهر و بردار کوچکش شب به خدمت مادر مریض٬  خواهر و برادر کوچکش بود تا آنها شب ها را آرام بگزرانند و بخوابند. و روزها برای بافتن لغمه نان برای خانوادش صبح وقت بازار میرفت تا کار کند. و بعد از آن مکتب خویش می رفت و در هر جا از طرف هر کس حرف های می شنید. روزی داخل صنف بود، و استاد اسمش را صدا زد و گفت: بخوان شعر بنی آدم را، ...


 


شاگرد شروع کرد:


بنی آدم اعضای یکدیگر اند ............. که در آفرینش زه یک گوهر اند


چو عضوی به درد آورد روزگار ............. دیگر عضو ها را نماند قرار


به اینجا که رسید متوقف شد استاد گفت: بقیه اش را بخوان شاگرد گفت: به یادم نمی آید، استاد گفت: چی؟ این شعر ساده را هم نتوانستی حفظ کنی؟ شاگرد گفت: آخر مشکل داشتم مادرم مریض است و به گوشه یی خانه افتاده، پدرم مزدورکاری می کند مخارج درمان بالاست٬ من باید هم کار کنم هم کارهای خانه را انجام بدهم و هم مواظبت خواهر و برادر کوچک خود را کنم٫ معلم صاحب ببخشید٬ استاد گفت ببخشید نداره؟!  مشکل که داشتی مکتب نمی آمدی باز که آمدی حداقل این شعر ساده را خو حفظ میکردی، مشکل که داری برای خود داری، به من مربوط نمیشه.



در این لحظه شاگرد گفت:


تو کز محنت دیگران بی غمی .............. نشاید که نامت نهند آدمی 



Enayatullah "Mayar" 



About the author

Enayatullah

Enayatullah Mayar is born in 1992/8/12,He is graduated from Sultan Ghiyasudden Ghuri High school , and right now He Student of Engineering "Civil Department" faculty. also he is Social media officer and pashto language translator in "ACSC" herat branch.

Subscribe 0
160