دوری و دوستی

Posted on at


 


دوری و دوستی!؟


وقتی پای خاطرات بزرگترها میشینم که از قدیم ها یاد میکنند دلم آب میشود!


وقتی میگویند حویلی بزرگی داشتیم ، صدای بچه ها  کله سحر از حیاط شنیده میشد ،


 



شبهای سرد زمستان همه دور کرسی جمع شدن ،ناخودآگاه خودم را در آن زمان تصور میکنم....



حالا با کوچک شدن خانه ها انگار دل ها هم کوچک شده ،واقعا تعجب میکنم که چرا به بچه ها فکر نمیکنیم و خانه ها یی بدون حیاط میسازیم،به راستی قدیم ها بهتر بوده؟


من نیزهمیشه دوستداشتم جایی زندگی میکردم که همه اقوام نزدیکم باشند، تا هیچ وقت احساس تنهایی نکنم فکر میکردم شادی زندگی با دور هم بودن و جمع بودن چند برابر میشود اما هیچ وقت اینطور نبود هر کدام یک گوشه از شهر بودند و مسلما مصروف زندگی خودشان حالا شاید عید به عید به همدیگر سر بزنیم یا خدای نکرده کدام مریضی اگر پیش آید..فکر کنم اینطوری کم کم همه از یاد همیدگر میرویم و دیری نمیگذرد که باید به بچه هامان بگوییم میدانی این کیست؟دختر خاله ام!!!! راستش خوب طبیعی هم هست مگر نه اینکه همه درس دارند همه سر کار میروند اصلا مگر کسی در خانه هست که آدم به فکر رفتن به جایی بیفتد؟! اما وقتی به دلیل کدام مناسبت همه یکجا میشویم چند برابر خوش میگذرد و همه از دیدن همدیگر خوشحال میشوند!


مادرم میگوید وقتی همه جمع باشند و رفت وآمد زیاد باشد حرف زیاد است غیبت زیاد است همانطور که شادی زیاد است غم هم زیاد است.


ولی من میگویم مگر زندگی همین نیست؟ یاد این پیام  میافتم :


*بیاید تا شادی ها را ضرب کنیم غم ها را تقسیم کنیم دوری ها رو تفریق کنیم  و دوستی ها را جمع کنیم *


مادرم میگوید دوری و دوستی


ولی من میگویم از دل برود هر آنکه ازدیده برفت



About the author

160