یادش بخیر,اندک زمانی بسیار دور,آغازین روزهای مکتب,هفت سال بیشتر عمر نداشتیم,با شور و شعف خاصی دست در دستان پرمهر پدر و با بوسه های شیرین مادر که برگونه های ما میزد روانه ی مکتب شدیم,گام در محیطی گذاشتیم که متفاوت بود از سایر مکان ها,روز خوبی بود ولی ترس عجیبی داشتیم,عده ای از شاگردان شاد بودند و مسرور و عده ای گریان با چشمانی مملو از اشک
ولی از همان ابتدا,آموگاری مهربان با چهره ای آرام و شاد ,گویا فرشته ای بود دست برسرمان کشید و با لحنی آرام الفبای زنده گی را به ما میآموخت,او هر روز کلمات,واژه ها و جملات بیشتری را به ما میآموخت و روز به روز بر دانش ما افزوده میشد,آری همان استاد مهربانی که حال دیگر معلوم نیست در این دنیا باشد یا نه همان بود که بخاطر زحماتش حال ما به این درجه رسیده ایم
سپاسگزارت هستم استاد مهربانم,تویی که همواره مدد رسان من بعد از خدا بودی و من حال موفقیت های علمی ام را مدیون تو هستم,قدردانی از یک استاد نه بلکه باید از صدها استاد نمود که هرکدام نقش عمده ای را در زنده گی ما ایفا نمودند,استاد ,معلم,آموزگار همه و همه واژه هایی است که بسنده ی توست,تویی که لایق بهترین هایی و قلم ناتوانم بیشتر از یاری ام نمیدهد تا وصف فرشته ای چون تو را نمایم
امروز روز توست و من باید زیباترین گل های دنیا را به پایت بریزم,زیرا تو زیباترین گل هستیی,میدانم موفقیت من بهرتین هدیه ای برای توست,معلم فروغ جاودانی است,معلم شمع روشن زنده گانی است,معلم چراغ راه روشن ,معلم آیه های مهربانی است,اوست که الفبای راه رشادت را به ما آموخت و نشان دهنده ی راه ایمان و سعادت برای ما بود