همه چیز خوب است بجز زندگی زنی که گناه کرده است ، آری زندگیش پر شده از گناه ، بزرگترین گناه ، گناهش بدنیا آوردن فرزندانیست که جنبهء زندگی پر از محبت و صمیمیت را ندارند و با همسرانشان به گوشه ای دور از مادر ساعات را میگذرانند
مادر گناه بزرگی مرتکب شده است ، خوابش را فدای کودکش نمود ، چشمانش را بخاطر زمین خوردن کودکش و آسیب کمی که به آرنجش رسیده با گریهء مهربانش ضعیف نمود ، دستان پر از مهربانیش را با شستن لباسهای نجس کودک با آب سرد زمستانی متورم و پاهایش را بخاطر بردن فرزندش به مکتب پر از درد ساخت
این مادر دیگر مادر خوبی نیست ، او پیر شده است و زمینگیر ، دیگر نمیتواند از پس نوکری فرزندش بر بیاید . چقدر ضعیف است این مادر ، باید آنرا در سطل زبالهء زندگی انداخت زیرا فرزندش یک انجینر است و شاید هم داکتر و یا قوماندان . او همسری مهربان دارد ، وقتی برایش پیراهنی گرانبها میخرد در عوض همسرش یک هفته برایش غذا درست میکند و غیره
اکنون همسرش تصمیم میگیرد تا دیگر مادری نباشد ، مادر را همچون توپ فوتبال به هر سو شوت کنند و برای مرگش هم آرزوها داشته باشند
چقدر بی غیرت و ذلیل هستید ، با شما هستم ، ای فرزندانی که خدا هم از شما بیزار است ، لعنت به شما و حامیان تان . نه احساس را میدانید و نه انسانیت را ، آنقدر بی حیا و سگ صفت هستید آن را که شما پارهء وجودش بودید بفراموشی سپرده و دل به کسی بستید که دشمن انسانیت است
همسرانتان را دوست داشته باشید ،اما نه بقیمت فراموشی انسانی که بدون شما نفس کشیدن هم برایش دشوار است . آيا نمیترسید از آن روزی که آهی کشیده و شما را لعنت بفرستد ، کجا شد آن همه مردانگی افغانی ؟
شاید روزی درک کنید که دیر شده باشد