باد میوزد و من گیسوانم را از پنجره رها میکنم . میگذارم سوار بر اسب خیال به روی بندهای تنهایی نیلوفر ِ سمیرا ِ لیلا ِ گلثوم ِ مدونا ِ کبری ِ شیلا بنشیند و سرش را از شانه های بی خیالی اویزان کند .
تاب بخورد ِ تاب ِ تاب ِ تاب
از بس که دلم گرفته است خیالم عقده ای شده و میخواهد تمام رسم های روزگار را در چرخ بیندازد و با چند قطعه دمبه گوسفند کمی این رسم های خشک را چرب تر و نرم کند تا انعطاف ان سینه های نورس را زخم نیندازد .
میشود کنار این بید مجنون گوشه حیاط نشست و به دشت ها سفر کرد . اواز کند و روی سن تعظیم کرد و دست گل های ارغوانی را به اغوش کشید و بعد عکس یادگاری گرفت .
میشود کنار همین درخت سرو نشست و قصه دختران به معشوق نرسیده را دفن کرد . بهار که بیاید گل ها یی سنوبر از شانه هایم بالا خواهد رفت و نامه پشت نامه خواهد نوشت و هر روز کارت های عروسی چاپ خواهد کرد .
میشود یک ذهن زیبا داشت با صورتی ابله
اصلا میشود باد را خواهری نازنین صدا کرد که از هر ناتنی تنی تر است برای من .
میشه موش فاضلاب این شهر شد و موسیقی راک زد . میشه انتقام را سرد سرو کرد با سس خردل
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک