شايد حس انساني را به باد فراموشي سپرده بودم

Posted on at


 


 


از كنار جاده مي گذشتم طفلي تقريبا 10 ساله بروي سرك افتاده و با مرگ دست و بنجه نرم مي كرد ، آنسوي جاده را تخم ها جوشانيده سرخ رنگ گلگون ساخته بود


تخم ها مانند زندگي اين طفل از هم پاشيده و مانند پسرك به خود مي پيچيد و كف از دهانش سرازير مي شد، او دچار ( مرگي ) بود.


 


جاده مزدحم شش درك كه هر لحظه ده ها وسيله نقليه به سرعت از آنجا مي گذرد شاهد اين صحنه دلخراش بود.


 


 همه از كنار او مي گذشتند گويي همه احساس و عاطفه انساني را به گودال نيستي دفن نموده اند .


وقتي راننده به سرعت از كنار پسرك گذشت بيدرنگ فرياد كشيدم ولي او بدون كمترين توجه به كار خود ادامه داد و با زير لب زمزمه كرد :"ما هر روز از اين چيزها زياد مي بينيم ".


شايد من هم در آن لحظه حس انساني و انسان دوستي ام را به باد فراموشي داده بودم تنها اشك ريختم ولي مانع راننده نشدم تا اين پسرك را كمك نمايم.


 


پيهم به خداي خود التجا مي كردم خداوندا! آن طفل معصوم را نجات ده. با خود صدر نشينان را مخاطب قرار مي دادم كه چه زماني به اين اطفال بي بضاعتتوجه خواهند كرد اين اطفال  نياز به بازي كودكانه و تعليم و تربيه دارد ، نبايد در چنين سن و سالي دست فروش باشند آن هم با اين وضعيت صحي نامناسب.


 


آيا مادر با كدام دردي او را بروي جاده هاي آلوده از كثافات وآفتاب سوزان فرستاده تا لقمه ناني براي بقيه اعضاي خانواده دريافت نمايد.


 


چگونه به آينده اين اطفال اميدوار بود ؟


بااينكه يك هفته از اين ماجرا مي گذرد و نمي دانم سرنوشت آن طفل به كجا كشانيد ، ولي هيچگاه صحنه را كه پسرك بروي جاده تاب و بيچ مي خورد از ياد نمي برم.


نميدانم چه زماني قوانين كشور جامه عمل مي پوشد تا  ديگر اطفال مطابق كنوانسيون حقوق بشر از كار هاي شاقه بازداشته شوند .


 


 


 


 


 



About the author

160