عید از دید یک فرشته..

Posted on at


 


عید رسیده است و من هنوز کارهایم را خلاص نکردم. خریدهایم تمام شده است اما باید بروم به آرایشگاه بعد حمام و بعد خیلی کارهایی که هنوز در خانه انجام نداده ام . وای چقدر کار مانده است..


از آرایشگاه برمیگردم ، بسیار زیبا شده ام. تا آن اندازه که اگر دو تا می شدم حتما عاشق این نیمه ی خودم می شدم.



شاید خنده دار به نظر آید اما باور کنید فکر میکنم فرشته شده ام، در همین خیالات بودم که دستی دامنم را گرفت و گریه کنان زار می زد تا به او پولی بدهم .طفلک بی چاره از گرد و خاک خیابان ها پر بود و از لگد زدن این و آن زیر چشمش کبود ، خوب که توجه کردم وقت راه رفتن هم می لنگید.


تعنه ی این و آن و تحقیر شدن و جور زمانه هم این کودک را در این سن چنان شکسته کرده بود که خیلی خجل دیده می شد.


حالا دیگر از آن خیالات بیرون آمده بودم و به خیالاتی دیگر رفته بودم ..شادی ها و لبخند هایی که چند روز بود مهمان لبان و ذهن و وجودم شده بود همه از بین رفته بود و من در این فکر که این کودک در عید چه میکند ، چه لباسی می پوشد ، کجا می رود و می دود..



پیش پایش نشستم ، نامش را پرسیدم ، گفت: من فرشته ام، تکانی خوردم و با همان خیالات خود دوباره درگیر شدم. مگر میشود فرشته ها هم گدایی کنند ؟ مگر می شود فرشته ای را اینگونه دید؟


دلخون شدم و پولی به او دادم و او خوشحال از کنارم رد شد و به دامن دیگری چسپید..



در این سو من اما از هوای عید بیرون آمده ام و ذهنم از خیال آن فرشته ی کوچک بیرون نمی آید ، چه میکند ، چه پوشیده است و عید از دید آن  دختر شاید این باشد که مردمان بیشتری را می بیند و پول بیشتری به جیب می زند وشب نانی اضافه به خانه می برد.


 



About the author

160