نگاه

Posted on at


همه چی از یه نگاه شروع شد
نگاه................
ایا به عاشق شدن با یک نگاه اعتقاد دارید؟
اره؟
نه؟
من هم اعتقادی نداشتم اما پیدا کردم.نگاهی که همه ی فکر و ذهن و هوش و حواسم را با خود برد.
روزهای اول سعی می کردم که اهمیت ندم و نمی دادم.
اما نگاهش میکردم ,بدون انکه متوجه باشد.شایدهم متوجه بود ولی تظاهر میکرد که متوجه نیست.
روزها پی در پی سپری میشد,من هم عاشق و عاشقتر میشدم.
بهش عادت کرده بودم,نبودش برام مرگ بود.سعی میکردم باهاش حرف بزنم اما اطرافیانم زیاد متوجه من بودن.
به کارهایی که انجام می دادم و حرف هایی که میزدم دقت می کردند.
سعی کردم سکوت کنم هر چه دارم در درون خودم حفظ کنم.
اما نمی شد.........با او بودن برام ارزو شده بود,حتی حرف زدن با او
سعی کردم هر طور شده با او در ارتباط باشم.
احساس میکرم او هم مثل من است,چون طرز نگاهش نسبت به دیگران فرق داشت.
کم کم پی بردم اره,او هم مثل من است
در یک روز گرم تابستانی در حال رفتن بودم که ناگهان رو به روم ظاهرشد .چند دقیقه به چشام خیره شده بود
پیشنهاد کرد که میخواد با من بیشتر اشنا شود.
رنگ از رخسارم پریده بود ,تمام وجودم پر از عرق شده بود.احساس میکردم که یک سطل اب سرد رو سرم ریختند.
زبانم بند امده بود
دوباره حرفش را تکرار کرد,اما من از ترس شاید هم از خوش حالی نمیتونستم حرفی بزنم.
بهش گفتم:ببخشید من اونی که فکر میکنید نیستم .لطفا بروید کنار.
باکیفم او را کنار زدم و سریع از کنارش رد شدم.
تو دلم خدا خدا میکردم که صدام کنه و بهم بگه بایستید لطفا.اما نگفت
شب تا صبح به خاطرش بیدار بودم و فکر میکردم که فردا دیدمش چه بگویم . خیلی مطمئن بودم که میاد.
فردای ان روز منتظر بودم که بیاید,اما نیومد.
یک هفته گذشت ,دو هفته گذشت اما نیومد
خدایا او کجاست ؟چرا نمی اید
از اطرافیانم دربارش پرس و جو کردم گفتن خبری ندارند
هر روز و هر شب به او فکر میکردم.پشیمان بودم از این که در خواست او را رد کرده بودم.
و حال حدود دو سال می شود که منتظر هستم تا بیاید
اما نیست ,فقط طرز نگاهش و لحن حرف زدنش برام شده یادگاری
فقط به فکر بودنش کارهایم را پیش میبرم و انجام میدم.
و هنوز امیدوارم که یک روز او را خواهم دید
کسی که برام همه چی در زندگی ام شده بود
همه چی...................



About the author

160