گوش دادن به درد دل های یک مادر افغان

Posted on at


شرکت خدمات آبرسانی تگاب کوثر که یک شرکت خصوصی و غیر دولتی میباشد، در ناحیه نهم شاروالی ولایت هرات باستان در شهرک جبرئیل( المهدی) از سال 1384 آغاز به فعالیت و خدمات نموده و به حد اقل بیش از 2 هزار خانواده آب آشامیدنی توزیع میکند و مشکل این ناحیه را از بابت آب آشمامیدنی صحی بر طرف نموده است. اینک یک داستان جالب و از طرفی رقت بار را از زبان مدیر این دفتر به خوانش میگیریم



 "مثل هر روز پشت میز کارم مینشینم و سرگرم کارهای عادی و همیشگی ام میشوم. بعد از اینکه از ازدحام مراجعه کنندگان کاسته میشد و نزدیک ختم شیفت کاری من شده بود که یک پیره زن به دفتر سرزده وارد شد و شاید هم مدتها بیرون انتظار میکشیده تا مطلبی را که رویش نمیشده در جمع مراجعه کنندگان بگوید با من خصوصی در میان بگذارد


 حدوداً روزهای ختم دریافت قبض مشترکین بود که پیره زنی با چهره ای پریده و لرزان و درهم و برهم جلو میزم قرار گرفت. از حالت چهره اش پیدا بود که مطلبی را میخواست در میان بگذارد، اما شاید شرم مانع آن میشد. گفتم که مادر چه میخواهی بگویی، بگومیشنوم. هزار دل را یک دل کرده و اندک اندکی سفرهء دلش را باز کرد و مرا در دنیای پر از درد و رنج و مشقت خودش سهیم کرد.  می گفت که شوهرش را مدت ها از دست داد و او ماند با یک مشت فرزند یتیم و صغیر و دست و پا برهنه. می گفت که با خون دل و قیمت جانم اولین فرزند پسرم را بزرگ کردم و تازه به حد بلوغ و رشد نسبی رسیده بود و امید و تکیه ای دل مادرش شده بود. میگفت که پسرش وقتی درک کرد که مادرش برای گذران زندگی چه رنج های میکشد، با اینکه سن و سالی نداشت در صدد یافتن یک شغلی که بتواند خانواده اش را از فقر و گرسنگی نجات دهد برآمد و ناچاراً خود را به اردوی ملی افغانستان ثبت نام کرد و بعد از مدتی که از تعلیمات نظامی فارغ شد، مجبور شد که برای وظیفه به یک محل ناامن ولایت هلمند ایفای وظیفه کند. مدت ها را دور از خانه و در دیارغربت گذراند


 در حالیکه اشک از چشمان این پیره زن میریخت و فرصت صحبت کردن را از او میگرفت ادامه داد که وضع زندگی شان بعد از سرکار شدن پسرش کمی بهتر شد و میگفت که دیگر شبها حد اقل با شکم پر می خوابیدیم و کم کم به فکر افتادیم که با اندک پول پس انداز پسرم از شرخانه کرایی خلاص شده و سرپناهی برای خود بسازیم. با یک سختی و رنج بعد از مدتها در یکی از گوشه و کناره های محل، زمین ارزان قیمت را گرفته و از گل یک سرپناهی ساختیم. چندی نگذشت که یک حادثه و تقدیر الهی همه ای امیدهایم و آرزو هایم را از من گرفت و خبر شهادت پسرم زمین و زمان را بر من تیره و تار ساخت. در حالیکه قطره های اشک بر گونه های این پیر زن سرازیر میشد ادامه داد که حالا کسی جز خدا به فریادم نمی رسد و من مانده ام و یک مشت بچه های قد و نیم قد


.


 در اخیر ادامه داد که حالا هیچ کس نه دولت و نه مردم به دادم نمی رسد. و با هر کسی که داستان بیچارگی ام را تعریف میکنم به غیر از تاسف و تاثر چیزی دیگری نصیبم نمی شود و امروز آمده ام به دفتر شما و از شما خواهش دارم که حد اقل به من بد بخت رحم کنید و پول آب مرا ببخشید.


 بلی دوستان، از این موارد قضایا گوشه و کنار کشور ما پر است و هزاران جوان این مرز بوم به خاطر حفظ حریم و حراست از این خاک جان به فناء دادند و خانوادهء شان و مخصوصاً مادران شان را به عزا نشاندند. بیاییم تا حد توان خود دست این تهی دستان را گرفته و مرهمی بر زخم های شان بنهیم و بیاییم از دولت جمهوری اسلامی کشور خود بخواهیم که خانواده شهداء را به باد فراموشی نسپارند



About the author

SaiedaSadiqi

Saieda Sadiqi was in Herat Afghanistan. Saieda Sadiqi is in 12th class in Fateh High school . Saieda Sadiqi Studied English in Ansarian institute . Saieda Sadiqi returned to Afghanistan after fall of Taliban in 2001.

Subscribe 0
160